S² part 6

1.8K 195 21
                                    

توی زندگی از همه بیشتر به یه چیز هایی نیاز داریم که بدون اونها اصالا نمیشه زندگی کرد. و یا حتی شاید مرد؟

مثلا آب، غذا، هوا... عشق؟
اوه نه عشق...

عشق یک نیاز نیست چون مردم به اون احتیاجی ندارن.توی زندگی خیلی ها هستن که بدون عاشق شدن زندگی میکنن و روی پای خودشون می ایستن.

ولی خیلی ها هم عاشق میشن.عاشق میشن و اون عشق براشون وابستگی میاره.عشق هم اندازه داره و بیش از حدش دیگه عشق نیست. بیماریه!

درست مثل جونگکوکی که با دیدن چشم های بسته تهیونگ روی تخت بیمارستان حس یک بیمار رو داشت.قلبش، سرش، تمام بدنش حس درد داشت و واقعا نمیدونست چه بلایی داره سرش میاد.

_جناب کیم فقط افت فشار داره ارباب جاکلین. چرا انقدر ناراحت هستین؟

"آیزاک" مرد 34 ساله روسی که توی این کشور جای جین رو برای جونگکوک گرفته بود پرسید و واقعا تصورش این بود جونگکوک بخاطر کار و نقشه هایی که برای معامله با کره ای ها داره ناراحته چون حالا پسر مافیا هد کره و ایتالیا روی تخت بیمارستانه و اون خوب ازش مراقبت نکرده.

_آیزاک. تاحالا عاشق شدی؟

آیزاک دستش رو سمت سرش برد و بعد از خاروندن متفکرانه اش لب زد:
_نه ارباب. تاحالا عاشق نشدم.

جونگکوک پوزخند تلخی زد و از جاش بلند شد.بی توجه به حضور آیزاک خم شد و بوسه ای نرم و طولانی روی پیشونی تهیونگ کاشت.

_همینجا بمون تا برگردم.

آیزاک متعجب بود اما سریع چهره اش رو به حالت خنثی همیشگیش تغییر داد و اطاعت کرد.

جونگکوک دستش رو آروم روی شونه آیزاک زد و از اتاق خارج شد.تا بیدار شدن پسر باید کمی خودش رو آروم میکرد و شاید با هدیه ای پیش عروسکش بر میگشت؟

آیزاک بعد از رفتن جونگکوک به تهیونگ نگاه انداخت.اون پسر واقعا چهره زیبایی داشت جوری که هر چشمی رو خیره خودش میکرد.

_یعنی ارباب عاشق شما شده؟ آخه انقدر سریع؟ هنوز یک هفته نشده که اومدین روسیه!

حرفش رو زد و نفس عمیقی گرفت.با حس سرمای اتاق به سمت پنجره ی کوچیکی که باز بود رفت و آروم اون رو بست.با برگشتن به سمت تهیونگ، متوجه شد پسر داره بیدار میشه و سعی داره لای پلک هاش رو باز کنه.

به سمت تخت رفت و روی صندلی نشست.دست تهیونگ رو توی دستش گرفت و لب زد:

_حالتون خوبه جناب کیم؟

حقیقتا تهیونگ هوشیاریش در حدی نبود که بتونه حرف های روسی آیزاک رو در اون لحظه تجزیه و تحلیل کنه و بفهمه مرد داره بهش چی میگه. پس با صدای گرفته ای تقریبا داد زد:
_خوار مادرتو من گِل گرفتم مرتیکهههههه!

PRINCE // KOOKV ✔️Where stories live. Discover now