part 2

3.5K 462 38
                                    

حس آرامش؟
آره دقیقا همین بود. حسی عجیب که تهیونگ تقریبا فراموش کرده بود همچین حسی هم وجود داره ولی اون لحظه که با حس گرمای آفتاب که از پنجره روی صورتش میتابید، عمیقا این حس رو احساس کرد.
بعد از کش و قوسی روی تخت نشست و نگاهش رو به اطراف داد.

با حس ضعفی که داشت به سمت مستر رفت و بعد از شستن صورتش از اتاق بیرون زد تا چیزی برای خوردن پیدا کنه.

_هی آقایی که منو آوردی اینجا زندونی کردی. شکمم داره سوراخ میشهه!

از نرده های طبقه دوم به پایین آویزون شده بود و فریاد میزد تا صداش به یکی برسه و براش غذا ببرن.

_بیدار شدین دکتر؟

جین با روی باز از پله ها بالا رفت و با رسیدن به تهیونگ مقابلش ایستاد.

_راستش یک بار حدودا نزدیک ساعت 10 براتون صبحانه آوردیم توی اتاقتون ولی شما خواب بودین.
_مگه الان ساعت چنده؟؟

تهیونگ با تعجب پرسید و دنبال ساعتش گشت ولی طولی نکشید که بفهمه نه ساعتش دستشه و نه لباس هایی که شب قبل تنش بود.

_اوه تعجب نکنین. دیشب به یکی از خدمه ها گفتم توی خواب لباس هاتون رو عوض کنن تا راحت تر بخوابین.

تهیونگ با خجالت سرش رو پایین انداخت و به زمین خیره شد.

_خب؟ بریم پایین تا بگم براتون میز رو بچینن؟

تهیونگ سری تکون داد و با لبخند جین، هردو به سمت غذاخوری رفتن.

_لطفا بعد از میل کردن سری هم از ارباب بزنید.

تهیونگ که با دیدن غذا های روی میز از گرسنگی خدا رو بنده نبود، بی توجه به جین گرم خوردن شد و سعی کرد با دقت از هر چیزی که روی میز چیده شده بود بخوره.

.

.

.

.

.

با چک کردن وضعیت مرد، عینکش رو از روی صورتش برداشت و روی برگه چیزی نوشت.

_مهر پزشکیم همراهم نیست میتونی بدون مهر اینا رو تهیه کنی؟

جین پوزخندی زد که از چشم تهیونگ دور نموند.

_شما نگران ایناش نباشید. من هرچیزی که لازم باشه رو براتون آماده میکنم.

نسخه رو به دست جین سپرد و با رفتن جین، مشغول عوض کردن پانسمان و بانداژ مرد شد.

_ببین با خودش چیکار کرده. ولی مرد حسابی، اگر بخاطر این عضله های توپت نبود قطعا خیلی زود تر از اینا مرده بودی!
_پ-پس باید... زندگیم رو مدیون... ورزش باشم یا تو؟

با دیدن چشم های باز مرد و حرف زدنش، با ترس به عقب قدمی برداشت و اتفاقی روی زمین افتاد.

PRINCE // KOOKV ✔️Donde viven las historias. Descúbrelo ahora