S² part 12

1.9K 205 12
                                    

_بچه که بودم دوست داشتم وقتی بزرگ شدم با این دست ها پیانو بزنم. یه شیرینی فروشی کوچیک باز کنم و یه پرنده توی شیرینی فروشیم نگه دارم که برام آواز بخونه.

شنیدن رویای بچگی جونگکوک برای تهیونگ غیر قابل باور بود.جوری که اصلا نمیتونست جونگکوکی که الان مقابلش ایستاده بود رو جای اون شخص رویایی تصور کنه.

_ولی تهش با این دستام آدم کشتم و آشپزخونه ی مواد بابام رو گردوندم.استعداد دست هام رو حروم کردم نه؟

سنگینی صدای مرد به راحتی بغضش رو به رخ تهیونگ میکشید.

_بیا بعد از تموم شدن این ماجرا ها، یک زندگی جدید رو شروع کنیم

تهیونگ گفت و جونگکوک نگاهش رو به تهیونگ داد.

_دوباره از اول. بیا مثل دوست پسرا بریم سر قرار. بعدش تو برام کیک های خوشمزه درست کن و یک روز یه حلقه ازدواج توی کاپ کیکم بزار و اونجوری ازم خواستگاری کن.

و حالا اولین قطره اشک از چشم های جونگکوک پایین افتاد.

_همه ی این کثافت کاری هارو ول کنیم و باهم یه زندگی جدید رو شروع کنیم. من توی بیمارستان کار میکنم و بعد از تموم شدن شیفتم منتظرت میمونم تا از قنادیت بیای دنبالم و باهم بریم خونمون.

طولی نکشید که قطره های اشک به هق هق های بلند تبدیل شدن.شاید اولین بار بود که تهیونگ به آرومی اشک میریخت و جونگکوک با صدای بلند هق میزد.

_اون اینجاست.

جین وارد کلیسا شد و بعد از خبر دادن از رسیدن نامجون،به سمت اون دو نفر حرکت کرد.

_برنامت چیه؟

جین گفت،جونگکوک بعد از پاک کردن اشک هاش به سمتش برگشت.

_باهاش روبرو میشیم. ولی خب من میرم اون پشت تا همون اول با دیدنم کپ نکنه.

جین سری تکون داد و کنار تهیونگ ایستاد.

جونگکوک هم به سمت دیواری که بهش اشاره کرده بود رفت و درست بعد از پنهان شدنش نامجون وارد کلیسا شد.چهره ی خندون نامجون لحظه ای که وارد کلیسا شد و به جین و تهیونگ نگاه کرد برای چند لحظه تردیدی رو به دل جین انداخت.شاید از اولش با نقشه به نامجون نزدیک شده بود ولی حالا فقط خودش میدونست که با دیدن عشق نامجون به خودش،چقدر الان عاشقشه!یعنی باید الان به عشقش خیانت میکرد؟

این سوالی بود که ذهن جین رو درگیر کرده بود ولی با فکر کردن به اینکه اون از اول این بازی داره به عشقی که نامجون بهش میده خیانت میکنه، کلافه چشم هاش رو روی هم فشرد و سعی کرد افکار پراکنده اش رو دور بریزه و به پرنسش وفادار بمونه.

_تهیونگ؛ تو هم اینجایی داداش کوچولو؟

تهیونگ طاقت نیاورد و اجازه داد اشک هاش پایین بیفتن.

PRINCE // KOOKV ✔️Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang