Two

218 39 58
                                    

"Hair Color"

Flashback
One year ago

با شنیدن صدای آشنایی دست از کار کشید. اول فکر کرد اشتباه کرده اما وقتی نیم نگاهی انداخت و کله‌ی صورتی رنگی رو دید، فهمید خودشه.

به هرحال اطرافش آدمای زیادی نبودن که علاقه یا حوصله‌ای برای رنگ کردن موهاشون داشته باشن. اینجا چیزای مهم‌تری برای اهمیت دادن بود، مثل جونشون.

کنجکاو بود بدونه مالیک این موقع از سال اینجا چیکار میکنه؟! اون پسر باید نزدیک مرز و پیش گروه AB باشه، اما الان روبروش توی مقبره ایستاده.

در هر صورت فردا یا شایدم چند ساعت بعد خبرا به گوشش میرسید، پس به کارش ادامه داد. خم ‌شد و جعبه‌های دستمال کاغذی رو برداشت. اونارو منظم توی کارتن های مخصوص چید و در جعبه رو بست.

همونطور که به سمت جعبه‌ی بعدی خم شده بود، بوت‌های مشکی رنگی با بندهای بازشون رو دید که حدس زدن صاحبشون برای لیام، اصلا سخت نبود.

کمرش رو صاف کرد و طبق انتظارش مالیک مقابلش ایستاده بود. وقتی که اون پسرو از فاصله‌ی نزدیک دید، ناخودآگاه نگاهشو توی صورت و ظاهر جدیدش چرخوند.

رنگ موهای جدیدش بهش میومد و مثل همیشه سیگاری پشت گوشش گذاشته بود. چند هفته‌ی پیش بلوند رفته بود و الان صورتی برگشته بود!!!

سعی کرد توجهی نشون نده پس به سمت میز پشت سرش برگشت و به کارش مشغول شد. کارتن بعدی در حال پر شدن بود اما زین همچنان خیره به لیام سرجاش ایستاده بود و قصد تکون خوردن نداشت.

لیام داشت زیر نگاه خیره‌اش کلافه میشد، حتی حس میکرد کم‌کم گونه‌هاش دارن رنگ میگیرن.

قبل از اینکه کم بیاره، با لحن بی‌تفاوتی پرسید:

+چی میخوای اینجا؟

_هیچی، دارم نگاهت میکنم.

لیام عمیقا دوست داشت، در جواب بهش بگه که این کارو تموم کنه، بهش بگه بیشتر از این نگاهش نکنه. این اصلا خوب نبود که لیام هرجا میرفت به سنگینی نگاه اون پسر عادت کرده بود.

لیام دوست داشت گله کنه و بگه که اونقدرا هم تماشایی نیست. دوست دا‌شت به زین بگه که بیشتر از این با نگاهش مسخره‌اش نکنه. لیام که خیره کننده نبود، پس چرا زین انقدر بهش خیره میشد؟!

برخلاف دغدغه‌ی اصلی توی سرش، کاملا بی‌ربط به حرف اومد:

+الان مگه نباید نزدیک مرز باشی، پس اینجا چیکار میکنی؟! نکنه مشکلی برای بار پیش اومده؟!

identity [Ziam] Donde viven las historias. Descúbrelo ahora