Four

208 28 58
                                    

"Stars"

چجوری میتونست بیخیال زین بشه اون هم وقتی که هنوز به دستش نیاورده بود؟

نه میخواست و نه میتونست از زین دل بکنه.

لیام عمیقا دوست داشت انگشتای زین به نوازش کردن دستش ادامه بده. دوست داشت اون اهمیتی که هر بار زین با رفتارش بهش نشون میداد رو بازم داشته باشه.

لیام میخواست نگاه خیره‌ی زین در هر شرایطی روی خودش باشه و شیفتگی توی نگاهش قسمت هر کس دیگه‌ای نشه.

حس کردن اون همه حمایت از جانب زین و رد کرنش توسط لیام باید خیلی سخت باشه، انقدر سخت که حتی نخواد تجربش کنه.

لیام اگه میخواست هم دیگه نمیتونست فکر کردن راجب اون پسرو تموم کنه. حتی نمیتونست جلوی قلبی که توی سینه‌اش بیقراری میکرد رو بگیره.

دوست داشت چیزایی که تا الان نداشته رو با زین تجربه کنه و چیزایی که داره رو باهاش به اشتراک بذاره.

یعنی زین هم آینده‌اش رو با لیام تصور میکرد؟!

لیام از ته دل دوست داشت بقیه‌ی زندگیشو با اون پسر بگذرونه، اما چطور باید اعتماد میکرد؟!

به کسی که بین این همه خلافکار زندگی میکنه و اینجا یجورایی همه کاره‌ست چطور اعتماد کنه؟! اصلا گذشته‌ی اون پسر چیه؟!

چطور خودشو دست کسی بسپاره که تنها شناختش ازش به چندتا برخورد دورا دور منتهی میشه. اصلا چیشد که زین به دلش نشست؟؟

گذشته از اون، چطور میتونست یه رابطه رو با اون پسر شروع کنه در حالیکه آدمای اطرافش، آدمای درستی نیستن.

اونجا هر کس به فکر منافع خودش و باج‌گیری از اون یکی بود. اگه تبدیل به نقطه ضعف هم بشن و کسی بویی ببره چی؟؟

هر چند انگار تا همین الانش زین به نقطه ضعف لیام تبدیل شده بود؛ چون اگه یکم دیگه به نوازش مدهوش کننده‌ش ادامه میداد، پلکای خمار شده‌ی لیام روی هم میفتادن.

وجدان لیام اصلا و ابدا بهش اجازه نمیداد بیشتر از این خودشو قاطی کارای غیرقانونی بکنه.

نمیتونست بیشتر از این خانواده‌اشو ناامید کنه، حتی اگه بینشون مایل‌ها فاصله باشه، حتی اگه اونها هیچوقت از ماهیت شغل لیام باخبر نشن.

لیام همیشه نگاه بغض داری که مادرش آخرین بار بهش انداخت رو همراه خودش حس میکنه، همون نگاهی که رنگ و بویی از بدرقه‌ی تنها بچه‌اش داشت.

حالا چطور میتونست خیلی راحت تو مقبره‌ی آدمایی که چندان بویی از وجدان نبردن، با یکی از اونها وارد رابطه بشه.

هر چند قلبش با لجاجت به این اصرار داشت که زین بهتر از بقیه‌ست.

امکان لو رفتن اونها و محاصره شدن مقبره توسط پلیس هر لحظه وجود دا‌شت. هر لحظه‌ای که میگذروندن ریسک بزرگی روی آزادیشون میکردن.

identity [Ziam] Donde viven las historias. Descúbrelo ahora