๑҉ Part7 ๑҉

195 59 32
                                    

روز بعد تصمیم گرفته شد که ادامه‌ی تمرینات رو توی باغ اقامتگاه شاهزاده انجام بدن. جایی که درست کنار رودخونه‌ای بود که به دریاچه‌ قصر منتهی می‌شد.
اون روز شیائو جان ردایی قرمز رنگ که با طرح‌های ریز بنفش گلدوزی شده بود پوشیده بود و زیباتر از قبل به نظر می‌رسید.
"جان گه تو واقعاً بی‌نظیری، حقا که یه نجیب زاده‌ای"
ییبو با ورود شیائو جان به باغ اقامتگاهش، بی‌پروایانه و با صدای بلند شروع به تعریف و تمجید کرد. جوری به نظر نمی‌رسید که انگار می‌خواد شاهزاده رو به سخره بگیره یا با نیش و کنایه ازش تعریف کنه. اتفاقاً حالت چهره‌ش و لحن بیانش جوری بود که انگار عابدی بود که توی معبد در حال ستایش خدای خودش بود. با این حال همین تعریف کردن‌های اضافه هم باعث معذب شدن شاهزاده می‌شد.
البته تا وقتی توجه شیائو جان رو به خودش جلب می‌کرد، این چیزها براش مهم نبود.

شیائو جان مقابلش زیر درخت پر شکوفه‌ی آلو ایستاد و دست به سینه شد. حالا می‌فهمید چرا شاهزاده همچین پوست لطیف و شادابی داره، به‌خاطر مایع بی رنگ و خاصی بود که پوستش رو می‌پوشوند.
"خب وانگ ییبو، امروز قراره چیکار کنیم؟"
وانگ ییبو دست‌هاش رو به سینه‌ش تکیه داد و با چهره‌‌ای از خود راضی جواب داد "امروز نوبت پرسش و پاسخه، من ازت سوال می‌پرسم و تو بهم جواب میدی"
قبل از اینکه شاهزاده سوال دیگه‌ای بپرسه، ییبو دستش رو گرفت و به سمت میز و صندلی‌هایی که زیر سایبون توی اون باغ رنگارنگ بناشده بود، کشوند و بعد از اینکه صندلی رو برای شیائو جان عقب کشید، اون رو نشوند و روبروش نشست. خوشحال بود که موقع این تمرینات خدمتکاران شاهزاده مخصوصاً کانگ با فاصله‌ از اونها می‌ایستادن و صداشون رو نمی‌شنیدن.
ییبو آرنجش رو به میز تکیه داد و دستش رو زیر چونه‌ش گذاشت"خب جان گه، سوال اول. اولین باری که به پری تبدیل شدی چه حسی داشتی؟"
شیائو جان به ییبو نگاه کرد و بعد چشم‌هاش رو یه کم ریز کرد تا سعی کنه اولین بار رو به خاطر بیاره"درست یادم نیست، فقط یادمه اون اولا خیلی ترسیده بودم. هر موقع هم که تغییر شکل می‌دادم لگنم به شدت درد می‌گرفت، جوری که انگار پایین تنه‌م رو به گاو نر بسته بودن و می‌کشیدن. اما به مرور دیگه بدنم به این تغییر شکل دادنای ناگهانی عادت کرد"
وانگ ییبو جوری جدی ازش سوال می‌پرسید که خودش هم باورش شده بود قراره از این اطلاعات در جهت کمک به شاهزاده استفاده کنه.
"چه موقع بیشتر به پری تبدیل میشی؟ منظورم تحت فشار یا احساسات خاصی که قرار می‌گیری تبدیل میشی یا همینطور یهویی؟"
"احساسات تأثیری روی تبدیل شدنم ندارن. در واقع طبق چیزی که فهمیدم این مشکل به ضمیر خودآگاه‌ و ناخودآگاه ذهنم برمی‌گرده. بیشترش رو ناخودآگاهم کنترل می‌کنه. برای همین نیاز به کمک دارم تا بتونم با ضمیر خودآگاهم کنترلش کنم؛ کاری که از هر صد بار تمرین و فکر کردن، یه بار موفق به انجامش میشم"
وانگ ییبو سرش رو تکون داد"که این طور. یادت میاد اون زمانی که به پری تبدیل شدی، توی جنگل سرزمین مرزی چه اتفاقی برات افتاد؟ به نظرت توسط جادوگری طلسم شدی یا روح شیطانی یه پری دریایی به کالبدت چسبید و تو رو به این روز انداخت؟"
شاهزاده سرش رو با ناامیدی پایین انداخت"نمی‌دونم، هیچی به خاطر نمیارم. تنها چیزی که یادمه اینه که دنبال یه پسر بچه تو جنگل راه افتادم و قبل از اینکه به سمتش برم یه ضربه تو سرم کوبیده شد و وقتی به هوش اومدم توی قصر بودم. و البته با وضعیت جدیدی که تا مدت‌ها برام تبدیل به یه کابوس شده بود و باعث شد..."
"باعث شد چی؟"
شاهزاده جان آهی کشید و ادامه نداد.
ییبو سوال دیگه‌ای پرسید"تا حالا با کسی خوابیدی؟"
چهره‌ی شاهزاده جدی شد"منظورت چیه؟"
ییبو نیم نگاهی به دور و اطراف انداخت، بعد دو دستش رو روی میز به شیائو جان نشون داد و بعد انگشت اشاره‌ی دست چپش رو توی حلقه‌ای که با دو انگشت دست راستش درست کرده بود فرو کرد و گفت"منظورم تا حالا اینکارو انجام دادی؟"
گوش‌ها و گونه‌های شاهزاده به وضوح رنگ سرخ به خودشون گرفت. اما اخم کرد تا به ییبو بیشتر از این رو نده "این... این سوال چه ربطی به موضوع داره؟"
"فقط می‌خوام بدونم تا حالا وسط رابطه به پری تبدیل شدی یا نه"
"بهت که گفتم، احساسات تأثیری روی تبدیل شدنم ندارن"
"اما این فرق داره جان گه، شهوتـــ..."
"کافیه. گفتم تأثیری نداره یعنی نداره. سوال بعد"
ییبو لبخند زد و گفت"پس امتحانش کردی"
شیائو جان جوابی نداد و سرش رو پایین انداخت.
همون لحظه چهره‌ ییبو یهو از هم وا رفت و با حالتی که انگار چیزی تا بالا آوردنش باقی نمونده ادامه داد"ببینم... نکنه با اون برج زهرمار امتحانش کردی؟"
شیائو جان دستش رو مشت کرد و روی میز کوبید"درباره کانگ درست صحبت کن!"
"درست فهمیدم؟ تو با اون بی‌ریخت؟"
"گفتم مراقب حرف زدنت باش"
"چرا عصبانی میشی جان گه؟ نکنه بهش حسی داری؟! اما... اما... اما اون لیاقت تو رو نداره!"
شیائو جان با عصبانیت داد زد"تو کی هستی که توی زندگی شخصی من دخالت می‌کنی؟"
وانگ ییبو هم در جواب صداش رو بلند کرد"من دوست توئم و به عنوان یه دوست بهت میگم اون اصلاً آدم مناسبی برای تو نیست!"
شیائو جان از روی صندلی بلند شد و با انگشت اشاره ییبو رو تهدید کرد"تویی که هنوز دو روزم نیست وارد زندگیم شدی حق نداری توی همچین موردی دخالت کنی! دارم بهت هشدار میدم حد خودتو بدونی"
وانگ ییبو هم بلند شد و انگشتش رو به طرف شاهزاده گرفت"تو هم بهتره توی سلیقه‌ت یه کم تجدید نظر کنی جان‌گه"
"سلیقه من به تو هیچ ربطی نداره وانگ ییبو!"
"اتفاقا ربط داره. اون یارو از ترس جون خودش یه ذره تخم نداره بهت نزدیک بشه تا این‌قدر احساس تنهایی نکنی و مجبور نباشی به یه نفر مثل من تکیه کنـ..."
قبل از اینکه حرفش تموم شه، شیائو جان کشیده‌ای محکم توی گوش وانگ ییبو خوابوند. سیلی‌ای که تا چند لحظه‌ ییبو رو بی‌حرکت و مبهوت نگه داشته بود و رد سرخ انگشت‌هاش روی پوست سفید صورت ییبو باقی موند.
بعد هم لبه‌ی رداش رو گرفت و با عجله به سمت اتاق اقامتگاهش رفت. کانگ پشت سر شاهزاده راه افتاد و دم در اتاقش ایستاد.
ندیمه اول هم تا دم در اتاقش رفت و بعد با عجله به سمت ییبو دوید"چی شده جناب جن‌گیر؟ چرا دعواتون شد؟ چیزی به سرورم گفتید؟"
وانگ ییبو هنوز سر پا ایستاده بود و دستش روی گونه‌ش ثابت مونده بود. هنوز توی شوک بود و نمی‌فهمید چرا باید همچین جوابی برای ابراز نگرانیش بگیره. ییبو فقط می‌خواست به شاهزاده بفهمونه می‌خواد بهش کمک کنه اما چرا باید کار به همچین جایی کشیده می‌شد؟
"پرسیدم چی بهش گفتید جناب جنگیر"
ییبو بالاخره از شوک بیرون اومد اما هنوز دستش روی گونه‌ش بود.
"من چیزی بهش نگفتم، فقط گفتم کانگ آدم مناسبی برای گرفتن علاقه‌ی تو نیست همین. مگه بد گفتم؟"
ندیمه اول با نگرانی گفت"معلومه که بد گفتی! درسته که کانگ سعی می‌کنه از شاهزاده فاصله بگیره اما همیشه هوای شاهزاده رو داره و حاضره به‌خاطرش جونشو بده. تازه، شاهزاده اون رو مثل خانواده خودش دوست داره و از بچگی باهاش بزرگ شده"
ییبو اخمی کرد و گفت"جونشو بده؟ هه چه غلطا"
"به هر حال بهتره از شاهزاده معذرت خواهی کنی"
"من که کار بدی نکردم!"

Phoenix & Mermaid Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt