๑҉ Part21 ๑҉

158 34 17
                                    

"به شاهزاده شیائو نامه بنویسید و بگید که می‌خواید باهاشون توی معبد بیرون از قصری که متعلق به همین قصره ملاقات کنید، براشون بنویسید که بدون محافظ شخصیش بیاد. کجاوه‌تون رو هم بفرستید اونجا تا کسایی که اون اطراف رو کنترل می‌کنن چیزی نفهمن. خودتون هم همین امشب بدون اینکه کسی بفهمه بی‌سر و صدا به سرزمین خودتون برمی‌گردید و منتظر بمونید تا بهتون خبر بدم" وانگ ییبو می‌دونست شیائو جان برای اینکه بهترین خودش رو بذاره به حرف این دختر گوش میده.

دختر جوون سر تکون داد. بعد با تردید پرسید"هر چی شما بگید، اما... چیکار می‌خواید بکنید؟"
وانگ ییبو کنارش روی زمین نشست و گفت"به من اعتماد کنید بانو، می‌خوام اینجوری اون روح خبیث رو گیر بندازم. اون روح فقط کجاوه بانوان رو دنبال می‌کنه. برای همین نمی‌دونه کسی که توی کجاوه‌ست منم و شما نیستید، می‌خوام اون رو گیر بندازم و به کوزه‌ی مهر و مومش برش گردوندم"
وانگ ییبو واقعاً توی بداهه داستان‌سرایی خلاق بود. شیائو جان باید برای داشتن همچین آدمی به خودش افتخار می‌کرد.
قبل از اینکه بلند شه، روی ردای باز لباس صورتی تن شاهدوخت از روی شونه‌هاش دست کشید. به نظر می‌رسید که این لباسِ گشاد مناسب‌ترین باشه "به اینم نیاز دارم"

وانگ ییبو بالاخره تونست قطعه‌های نقشه‌ش رو به هم بچسبونه و اون رو کامل کنه. با جفتک‌هایی که تموم مدت توی خودش نگه داشته بود، از اقامتگاه امپراتور دور شد و به سمت شرقی قصر و اقامتگاه شاهزاده به راه افتاد.
هوا کاملاً تاریک بود و نیمی از شب گذشته بود. انگار شاهزاده به اقامتگاهش برگشته بود و فقط پیش امپراتور رفته بود تا ازش برای ملاقات‌هاش با شاهزاده خانم اجازه یا بهتره گفت دستور دریافت کنه. پس امشب بی خیال دیدن شاهدخت شده بود؟ شاید زودتر برگشته بود تا اون دختر رو نبینه و در عوض با ییبو بخوابه؟

هر شب بوی عطر گل‌های شب‌بوی اقامتگاه شاهزاده توی حیاط پخش می‌شد و با هوای خنکی که جاری بود پره‌های بینیش رو نوازش می‌کرد. با استشمام این بو، ییبو مشتاق شد که هر چه زودتر شاهزاده رو ببینه و باهاش عشق‌بازی کنه.
دم در اتاقش ایستاد اما قبل از اینکه قدمی جلو بذاره کانگ با شمشیر غلاف شده جلوش رو گرفت.
وانگ ییبو با اوقات تلخی گفت"چته؟"
کانگ نگاه تیزی بهش انداخت"شاهزاده دستور دادن بهتون اجازه ملاقات ندم"
وانگ ییبو خندید و گفت"برو خودتو مسخره کن، مطمئنم دل جان‌گه واسم یه ذره شده"
اما کانگ هنوز هم جلوی ییبو رو گرفته بود.
وانگ ییبو شمشیرش رو کنار زد اما سرعت عمل کانگ بیشتر بود و باز هم جلوی ییبو رو گرفت.

وانگ ییبو با صدای بلندی گفت"جان‌گه، منم، می‌خوام ببینمت" از اون‌جایی که شاهزاده روز سختی رو گذرونده بود، وانگ ییبو باید حتماً قبل از خواب لوس و نوازشش می‌کرد تا بتونه خواب راحتی داشته باشه.
اما جوابی نشنید. دوباره جملاتش رو تکرار کرد، این‌بار با صدای بلندتر. اما نه کانگ توجهی نشون داد، نه شاهزاده در رو به روش باز کرد.
وانگ ییبو کلافه شد. قبل از اینکه دوباره داد بزنه ندیمه اول رو دید که داره از پشت سرش رد میشه و به سمت اتاقشون میره. ییبو با عجله به سمتش رفت و محکم شونه‌هاش رو گرفت"امپراتور چی به جان‌گه گفته که اینقدر ناراحته؟ چی شده؟ بگو ببینم چرا خودشو حبس کرده؟"

Phoenix & Mermaid Donde viven las historias. Descúbrelo ahora