5kook

885 112 5
                                    

چینی به بینیش داد سرش رو بی حوصله سمت دیگه ای گرفت
_ازش متنفرم
+تهیونگ!!!
امگای کلافه بی توجه به لحن تهدیدوار آلفا که یک غذا...نه! اسم اختراع عجیب غریب مرد هرچیزی بود به غیر غذا
جونگکوک متقعد بود که این فاجعه ای که درست کرده
بشدت تقویت کنندس و امگا باید همش رو بخوره
+میدونی که این مثل یه معجون جادویی اصیل میمونه!هرکسی اینو بلد نیست درست کنه! آلفا ها تو زمان های قدیم وسط جنگ میخوردنش که زنده بمونن!

پسر کلافه تر از قبل اهی کشید سرش رو به عقب پرتاب کرد
_خب من که وسط جنگ هنگام مرگ نیستم،البته از نظر ظاهری فیزیکی
همینطور که جمله اخرش رو با طعنه ادا میکرد از پشت میزه غذا خوری بلند شد که بازو های ضریفش که مثل مجسمه های عریان قدیمی رومی و کلاسیک تراشیده شده بود اسیر دست های بزرگ جثه و شاید کمی خفناک آلفا شد
تفاوت های تهیونگ و جونگکوک تمومی نداشت
انگار که هرکدوم از یه دنیا یا داستان دیگه ای بیرون اومده بودن
برای همین خانواده تهیونگ راضی نبودن امگای دوست داشتنی فهیم و عاقلی مثل تهیونگ
کنار آلفای مثل جنوگکوک که درگیر دشمنی و جنگ ،قرارداد های تاریک و...هست ببینن
ولی الهه ماه دوست داشت سرگرم کننده عمل کنه
و هیچکس تهیونگ رو نتونست بعد از اینکه معلوم شد جفت جونگکوکه از دستش نجات بده
فلش بک
_بابا گریه نکن !
امگای پریشون که تمام وجود قصد قوی بودن داشت رو به پدرش غرید
+من وقت این تراژدی غمگینتون رو ندارم
پسر خاندان عوضی جئون ها همینطور که داشت از خونه کیم ها خارج میشد بلند جوری که شنیده بشه گفت:
بعد ۱۰ دقیقه با وسایلت تو ماشین باش امگا
با کوبیده شدن در خانواده کیم مثل خونه ای امن و گرمشون لرزیدن
×تهیونگ فکر اینکه مجبور هستی رو نکن نترس من حلش میکنم فقط خواسته تو مهمه

این حرفا در واقع کذب بود ولی آقای کیم تو وضعیتی نبود که به غیر ممکن بودن وعده هاش فکر کنه
کی حاضر میشد پسر شایسته و عاقلش رو به پای خاندان جئون عوضی که هر کثافت کاری رو کردن میداد؟
معلومه همه رویاش رو داشتن ولی خانواده کیم فقط دنبال آرامش و زندگی نرمال بودن چیزی که خاندان جئون هرچیزی به غیر از اون بودن
پایان فلش بک
برای اینکه حال گرفته ای داشت بی حوصله لب زد:
_میدونم نگران حالمی ولی الان فقط داری بدترش میکنی
بزار بخوابم بعدش درمورد هرچیزی که تو میگی فکر میکنیم

مرد بزرگتر با دیدن کلافگی تهیونگ که مثل مادر خسته که انگار که بچه اش ازش خواسته بود باهاش بازی کنه دکش میکرد
اخم محوی کرد نگاهش رنگ نگران و سوالی گرفت
+چیشد یهو؟حالت خوبه؟
_اوم،فقط میخوام بخوابم
+ناراحتت که نکردم؟میدونی من برای....
_ناراحتم نکردی کوک!
اینبار جنوگکوک ساکت شد و بهت زده با چشمای که سرتاسر احساسات متفاوتی بود با شیفتگی به امگاش خیره شد
حتی آلفای درونش هم بخاطر لقب قدیمی "کوک"
که تهیونگ بخاطر دلخوریش حتی قبل ترک کردنش ازش دریغ کرده بود از خوشحالی دم تکون میداد
پسر کوچیکتر با دیدن جواب دادن راهِ حل همیشگیش به میخواست سمت طبقه بالا که اونو به اتاق و تخت گرم میرسوند قدمی برداره که رو هوا معلق شد
شوکه ناخداگاه دستاشو دور گردن کمی کلفت مردونه آلفا حلقه کرد و با چشمای که درشتر و پاپی وار تر از قبل به مرد خوشحال به ظاهر معقول نگاه کرد
_داری....چیکار....
+میبرمت تختت بخوابی مگه همینو نمیخوای؟
_خودم میتونم برم،نیاز...
جونگکوک با چشم غره ای رفت
+اره دیدم با اون پاهات چطور تونستی
حتی بدویی واسه همین بنظرم
باید یه مدت استراحت کنن
پسر دوباره با طعنه ای مرد شاکی دهنش بسته شد و سرش رو انداخت پایین
بخاطر شرایطش بخوبی از تنبیه و جر بحث های شدید آلفا در رفته بود
ولی انگار حالا حالا قرار بود شکایتو طعنه های مرد دلخورش رو تحمل میکرد
_________________________

این پارت خیلی کوتاه بود نه؟
و خب دیرم کردم ولی از دوشنبه
رو روالم و خب پارتای زیادیم میزاریم
راستی خیلی دلم میخواست
تایپ این دو کراکتر رو بگم
Jk:entj
Teh:infj

in my cageWhere stories live. Discover now