4piccolo sole

1K 116 7
                                    

هنوز نتونسته بود شکستن آلفای مقابلش رو هضم کنه
حالا دست های سیاهه احساس گناه کنار دیگر احساسات و درد هاش روی گلوش نشسته بود وهمگی بغضشش رو فشار میدادن
تسلیم میشد و بعضشش رو میشکست؟
بعدش چی؟به کجا پناه میارود؟تو کوهستان کدوم آغوشی فریاد غمگینش رو جار میزد؟
اون همین الانش هم تنها تیکه گاهی که میتونست داشته باشه رو جلوی چشمای خودش فرو ریخت پس چاره ای نبود با همدردی،همراه مرد خودش باهم نوای غم و بیچارگی رو با هق هق هاشون به صدا در بیارن
دستای گرم لرزان امگا دور آلفا حلقه شد و بهش گرمای دوباره بخشید انگار که وسط زمستون سرد و بارونی ناگهان وارد مغازه کوکی پزیِ گرم آروم که در کنار کوکی های خوشمزه بوی آرامش رو هم میشه حس کرد میشی.
دستای پسرک عاقلش حتی اگه ضعیف سرد و لرزونم بودن باز برای مرد بزرگتر همینقدر رویایی عمل میکردن
اونو از خیابون های سرد و بارونی خیابان های پر هیاهو به اون مغازه گرم خیالیش که از گرمای شخصیت گل بابونه خودش ساخته شده بود میکشید.
حالا هردو عاشق ومعشوق های لجباز همدیگرو تو سلول آغوش هاشون حبس کرده بودند هردو باهم تیکه گاه هم دیگه شدن
شاید باید زودتر اینکارو رو میکردن؟شاید باید زودتر اینکار رو میکرد؟ شلید گاهی وقتا منطقی و قوی بودن رو کنار میذاشت فقط ساعت ها تو بغل های هم پناه میاوردن؟

_ولی من شکستم جونگکوک،کار های فکر نمیکردم بکنی رو کردی اشتباهاتت نمیذاشت دوستت داشته باشم...نه!
بهتره بگم کارات باعث میشدن واسه اینکه دوست داشتم سرزنش بشم!
باعث میشدن گل عشقی که تو قلبم ریشه زده بود بوی حقارت بده!
مرد بزرگتر غمگین زمزمه کرد
+تمومش کن بابونه! بهم نگو وقتی دارم ازت محافظت میکنم و گردن هر حرومی رو که فکر اشتباه از تو رو داره رو میکشونم خودم کسیم که شکستت!!
_جونگکوک...
+بگو بابونه
_خسته ام.‌..بریم خونه تو تختمون مثل قبلاا دوتایی بخوابیم
تکخند بم آلفا تو ماشین پیچید
+درمورد دوتایی بودنمون متاسفم چون الان یه موجود کوچکتری رو کنارمون داریم
آروم دست های بزرگ پهنش رو روی برجستگی پیرهن بافت سفیدِ بابونه ای فراریش گذاشت
و بچه ای بی جنبه دوباره با احساس دست پدرش با بی جنبگی شروع به حرکت کرد
_اه...دختره ایه...
+ وایسا ببینم!دختره؟
_انقد عصبی بودی برگه رو حتی نخواستی نگاه کنی
آلفا که گند کاری های امگاش رو یادش اومده بود اخم محوی کرد و فاصله گرفت و با صدای بلندتر از قبل غر زد:
+اره چون به غیر جنسیته بچه وضعیت ناجور جسمی هردوتون ذهنمو درگیر کرده بود
اینبار امگا با افاده چشم چرخوند و سرش رو به طرف پنجره ماشین گرفت
جونگکوک همینطور که ماشین رو دوباره روشن میکرد تا حرکت کنن با تحکم و سردی تو لحنش گفت:
+بد مزسس،نیاز نیس،به خودم مربوطه،
داری بزرگش میکنی جونگکوک،بچه نیستم جونگکوک،خودم میدونم چی برام خوبه جونگکوک،اینا رو از لغتت نامه ات تا میرسیم خونه حذف کن!
با نیم نگاهی کلمه های آخرش رو مقابل چشمای درشت متعجب و همچنان معترض تهیونگ بیان کرد
و تهیونگ بود که انگشت اشاره اش محکم تو هوا تکون میداد و با تحکم متقابل گفت:

_حذف نمیشه!ببین منو جئون فکر اینکه با بچه دوساله طرفی رو بندازش دور!
من به عنوان فرد بالغ میدونم....اخخخ...

آلفاهمینجور که به جدیت رانندگی میکرد و چشماش رو با احتیاط به جاده دوخته بود لپ ابریشمی امگا رو بی تفاوت کشید
+ولی قبول کن پیکولسوله همیشه وجه پسر بچه ای تخس رو داشتی

(پیکوسوله در زبان ایتالیایی به معنی
خورشید کوچولو هستش)

امگا طبق عادت چشم غره ای رفت و لپ اش که به لطف مرد سرخی کمرنگی بر اثر فشار نمایان شده رو مالید
حق با جونگکوک بود نه؟
در واقع همه جذب شخصیت دانا مثل یک معلم
و بالغ ملایم مثل یک پدر تهیونگ میشدن
ولی اگه قرار بود زیاد باهاش سرو کله بزنن
شخصیت کودک سرکش و تخس هم به جمع اضافه میشد
اون همیشه حرفای عاقلانه و اندیشیدش رو با لحن ملایم مردم رو قانع میکرد و دهنشون رو میبست
البته اگر بچه ای خوبی باشن لحن خوب گیرشون میومد
اما گاهی وقتا اونم کله شقی باید میکرد نه؟
که اونم بر عهده اون کودک تخس درونش بود
و جونگکوک مورد اصابت هردو حالت تهیونگ قرار گرفته شده بود

in my cageOù les histoires vivent. Découvrez maintenant