S1|EP:11

1.2K 168 73
                                    

با کرختی به بدنش تکون داد و به سختی چشاشو باز کرد حس می‌کرد وزنه‌های ۲۰۰ کیلویی از سرش آویزونه،چند بار خمیازه کشید و کش و قوسی به بدن کوفتش داد و روی تخت نشست:

_آخ سرم...سرم میخواد بترکه

دمای اتاق شدیداً گرم بود پاهای لختشو روی پارکت‌های خنک گذاشت و از حس مطلوبش هیس لذت بخشی کشید.

تصویر تاری از خودش که داشت لباشو رو لبای تهیونگ می‌ذاشت جلو چشاش نقش بست با بهت دستشو رو لباش گذاشت و خودشو روی تخت انداخت چند بار پلک زد که شاید مغزش اشتباه کرده باشه ولی این بار تصویر جدیدی و صدای آشنایی تو گوشش طنین انداخت:<می‌خوای باهام بخوابی؟>

روتختی رو گاز گرفت و با تمام توانش جیغ زد:

_نننننننننننه نه نه

دوباره روی تخت نشست و این بار خودشو مورد فحش‌هاش قرار داد :

_فاک بهت جیمین....خاک تو سرت عوضی هورمونی... چرا وقتی جنبشو نداری می‌خوری

الان چطوری باید با تهیونگ روبرو می‌شد مخصوصاً که امروز روز تعطیل بود و کل روز رو خونه بودن .

همونطور که آب دهنشو قورت می‌داد آروم آروم سمت در اتاق حرکت کرد با یادآوری صحنه شب قبل ناباور جیغ خفه‌ی کشید و رو زمین سقوط کرد:

_ من من بهش گفتم تو حموم انجامش بدیم؟!!

چند بار محکم تو سرش زد و پاهاشو تکون داد،تهیونگ حالا چه فکرایی درباره‌ش میکرد ،باید یه جوری باهاش روبرو می‌شد و ازش معذرت خواهی می‌کرد.

در اتاق رو باز کرد و اول سرشو بیرون برد با آنالیز راهروها، آشپزخونه، حال بزرگ فهمید که تهیونگ خونه نیست و از این بابت ممنونش بود.

توی روز تعطیل کجا رفته بود پشت میز نشست تا قهوه‌ای که برای خودش آماده کرده بود رو بخوره نفس عمیقی کشید؛ مدام فکر می‌کرد که تهیونگ کجاست و چقدر ممکنه که از دستش ناراحت شده باشه .

بعد از خوردن صبحونه نه چندان مفصلش با یوجین به بازار رفته بود تا توی خرید به عمه‌اش کمک کنه بعد از برگشتشون دیگه هوا تاریک شده بود دعوت یوجین برای شام رو قبول نکرد و به خونه مشترکش با تهیونگ برگشت.

با باز کردن در و تاریکی خونه نفس کلافه‌ای کشید؛ پس هنوز برنگشته بود .

برای تان غذا و آب گذاشت و خودش به تراس رفت دیدن ماه و گل‌های رز سفید حس آرامش بهش می‌داد،روی صندلی توی تراس نشست و گوشی رو از جیبش درآورد ؛شماره تهیونگ که با عنوان [غول جذاب] سیو شده بود رو لمس کرد تا باهاش تماس بگیره اما منصرف شد و روی شماره کوک که به عنوان [کوکو] سیو شده بود ضربه زد و تماس را برقرار کرد به چند بوق نرسیده صدای کوک رو شنید:

Fake Marriage:ازدواج سوریWhere stories live. Discover now