(قسمت بعدی: وقتی بوک به ۳۵ ووت برسه)
- هرکاری!
مینهو با صدای آرومی در حالی که چتری های بلوند سونگمین توی پس زمینهی شکلاتیش رو کنار میزد گفت و هنوز چند ثانیه از جوابش نگذشته بود که روی تخت هل داده شد و لحظهی بعد سونگمین روی بدنش خیمه زده بود و با چشم های نافذش تو عمق قرنیه درشت مینهو خیره شد.
- که هرکاری؟!
مینهو معنی این لحن تهدید آمیز سونگمین رو به خوبی میدونست و چیزی که سونگمین اصلا انتظارش رو نداشت این بود که مینهو دست هاش رو دور گردنش حلقه کرد و نگاهش رو بین چشم ها و لب های سونگمین به گردش در آورد:
- هرکاری...
قلب سونگمین با همین یک کلمه و نگاه های اطمینان بخش مینهو توی سینهش لرزید. مهم نبود چقدر از دستش عصبانی باشه. در هرصورت چشم های مینهو جوری خلع سلاحش میکردن که میتونست قسم بخوره اون مرد هیپنوتیزمش میکنه.
نفس عمیقی کشید و لب هاشون رو بلافاصله روی هم چسبوند. به هرحال این اولین بار نبود که جلوی اون مرد کم میآورد و مقاومتش رو میکشست.مینهو بدون لحظهای اتلاف وقت انگشت هاش رو لای موهای سونگمین فرو برد و به عمیقتر کردن بوسه کمک کرد. طولی نکشید که لب های سونگمین گردن مینهو رو نشونه گرفتن و لمس دست هاش به زیر لباس مرد پیشروی کرد. در حالی که کمر مینهو رو زیر نوازش انگشت هاش گرفته بود تیشرتش رو ذره ذره بالاتر میبرد و با مک های محکمی که روی گردنش میزد نفس های مینهو رو به شماره مینداخت.
یقهش رو از یک سمت کشید و به محض نمایان شدن استخون برجستهی ترقوهی مرد گاز ریزی ازش گرفت و مکی بهش زد که به دنبالش صدای نالهی خفهی مینهو رو کنار گوشش شنید و موهاش پشت سرش لای انگشت های گربهی وحشی زیرش کشیده شد. سرش رو کمی فاصله داد و در حالی که هردو به نفس نفس افتاده بودن، سونگمین نگاه سردش رو به چشم های خمار مینهو داد و با لحنی که هنوز هم دلخوری و عصبانیتش رو بازتاب میداد تیکه انداخت:- جذابیتی واست ندارم و اینجوری نفست بند اومده؟!
مینهو در جواب ترشرویی سونگمین وسط دوتا ابروی پسر رو لمس کرد تا اخم هاش رو از هم باز کنه و خیره توی چشم هاش زمزمه کرد:
- تو برام جذاب ترین آدمی هستی که تو زندگیم دیدم.
مینهو خبر نداشت با همین جملهی کوتاه تونست چه آشوبی توی قلب سونگمین ایجاد کنه. فقط برق اشکی رو توی چشم هاش میدید که مثل پردهی شفافی سطحش رو پوشونده بود.
شستش رو زیر پلک سونگمین کشید و نم مژههاش رو گرفت و اجازه نداد گونهی پسر از اشک خیس شه. اغواگرانه بازوهای باریک سونگمین رو لمس کرد.- تو جذاب ترین، خوشگل ترین، کیوت و دوست داشتنی و شیرین ترین آدم زندگی منی!
سونگمین نمیدونست چرا وقتی این جور حرف هارو از زبون مینهو میشنید به جای ذوق کردن و لوس شدن، بغض سنگینی سد راه گلوش میشد و نفسش رو میبرید. حاضر بود قسم بخوره که یه روز از عشق مینهو میمیره و اون روز به نظرش دور نمیوند.
نفس عمیقی برای تسلط به خودش کشید و عصبانی از احساساتی شدن بد موقعش، هر دو دست مینهو رو از روی صورتش برداشت و کنار سرش روی تشک تخت محکم نگه داشت و با بی رحمی ای که دوباره توی یک آن بدست آورده بود تشر زد:
YOU ARE READING
Hanky Panky
Fanfiction━' Mini fiction: Hanky Panky ━' Genre: Smut, Canon (real life), romance ━' Couple: 2min ━' Author: SinPi ────────────────── وضعیت: در حال اپ. زمان اپ: شرط ووت خلاصه: وقتی استری کیدز به یه تاکشو دعوت میشن و مینهو شور کانسپت «طلاق گرفته» رو در می...