تفنگ توی دستش رو با تفنگ یکی از جنازههای پخش شده رو زمین، عوض کرد و خشابش رو چک کرد. با احتیاط قدمی به جلو گذاشت و پشت دیوار، کنار هم تیمیهاش سنگر گرفت.
- خب، همگی برای حمله آماده هستید؟
- بله فرمانده جئون، بزن بریم.با شنیدن موافقت بهترین یارش، لبخند رضایت بخشی به لبهاش زد و بعد از شمارش معکوس، همراه همتیمیهاش به جلو حمله کردند.
هنوز چیزی از مبارزه نگذشته بود که چیزی مانع دید صفحهٔ تلویزیون شد. جونگکوک با عصبانیت به مانع نگاهی انداخت که با صورت قرمز شده از شدت عصبانیت امگای فندقیاش مواجه شد.
رایحهٔ تلخ و ترش شده از شدت غم و درد امگاش باعث شد با نگرانی هدفون رو از گوشش برداره و با پرت کردن دستهٔ بازی به نقطهای نامعلوم، دستهاش رو به دور کمر تهیونگ حلقه کنه.- چیشده تهیونگ؟ چرا رایحهات اینجوری شده؟
- خودت چی فکر میکنی جناب جئون؟ هیچ میدونی امروز چندمه؟جونگکوک نگاهی به تقویم جاگرفته روی میزش انداخت و با دیدن عددی که دورش با خودکار قرمز حاشیه کشیده بود و زیرش نوشته بود «هیت امگای فندقیام»، ضربهای به پیشونیاش زد و با تاسف نگاهی به چشمهای تهیونگ انداخت.
- متاسفم تهیونگ فقط زیادی درگیر این بازی شدم.
- مشکل دقیقا همینجاست آلفا جئون تو همیشه فکرت درگیر این بازیه؛ فکر کنم وسط بازیات هم مزاحم شدم نه؟ دیگه میرم پس.قبل از اینکه تهیونگ فرصتی برای بلند شدن از روی پاهای جونگکوک پیدا کنه، آلفا پسر رو محکمتر توی آغوشش گرفت و بهش اجازهٔ رفتن نداد.
- بذار برم جونگکوک کاملا معلومه انتخابت بین من و اون پیاسفایو لعنتی کدومه. دیگه خسته شدم، تو اصلا حواست پیش من نیست. همش باید از پای این دستگاه مسخره بلندت کنم و بهت یادآوری کنم که یه امگای درحال هیت هم داری که به شدت به اون کینگسایز لعنتیات احتیاج داره تا کمتر توی این هفت روز جهنمی، درد تحمل کنه. نکنه کاراکترهای بازی جذابتر از من هستن؟ راستش رو بگو!
جونگکوک لبخند کمرنگی به غرهای بامزهٔ جفتش زد و بوسهای وسط پیشونی پسر گذاشت.
- خب راستش جذاب که هستن ولی به پای امگای فندقی من نمیرسن.
دست راستش رو از دور کمر امگا آزاد کرد و ابروهای درهم رفتهٔ پسرک رو به سمت بالا هدایت کرد.
- با این الفای حواس پرت قهر نکن فندقم... متاسفم که هیتت رو فراموش کردم و انقدر درگیر اون بازی مسخره شدم که به دست فراموشی میسپارمت ولی باور کن ته، من اصن نمیتونم یه لحظه هم بدون وجودت توی این خونه دووم بیارم.
تهیونگ لبخند کمرنگی زد و دستهاش رو دور گردن آلفا، حلقه کرد.
- فکر نکن که تونستی با این حرفهات دلم رو به دست بیاری؛ فقط تا اطلاع ثانوی میبخشمت چون تا چند لحظهٔ دیگه موج دوم هیتم شروع میشه و نمیخوام با قهر بودن، درد بیشتری به خودم بدم.
- حتما عزیزم، هرچی که امگای فندقیام بخواد!
- الان فقط ازت میخوام که من رو ببری توی اتاقمون و بهم اجازه بدی اون کینگسایز محبوبم رو برای کوبیدنِ چندساعته توی سوراخم آماده کنم.________________
^^
YOU ARE READING
𝑫𝒊𝒓𝒕𝒚 𝑰𝒎𝒂𝒈𝒊𝒏𝒆 *~*
Fanfiction- من میشم همون عاشق دلباختهای که نقطه به نقطهٔ بدن معشوقهش رو میپرسته؛ توهم بشو همون معشوقهای که با دلبریهاش قلب من رو به تپش در میاره. کارهای این بوک، متعلق به چنل @TK_land هستند^^ #shuci^^