Little Master (KookV)

7 0 0
                                    

صفحه‌ای جدید از کتابش رو ورق زد اما قبل از خوندنش، متعجب از سکوتی که اقامتگاه در اون غرق شده بود، کتاب رو پایین آورد و نگاهی به اطراف انداخت. با دیدنِ جثهٔ کوچک دوست‌پسرش که روی زمین به شکم دراز کشیده و با دقت درحال کشیدن چیزی بود، ابرویی بالا انداخت و قدمی بهش نزدیک شد.

- داری چی‌کار-
- چرا از جات تکون خوردی

تهیونگ عصبی از جاش بلند شد و اخم‌هاش رو به کوکِ متعجب نشون داد.

- داشتم بدن برهنه‌ا‌ت رو وقتی که مثل همیشه به ستون تکیه می‌دی و کتاب می‌خونی تصور می‌کردم و نقاشی می‌کشیدم. الان نقاشیم رو خراب کردی.

کوک نگاهی به برگهٔ روی زمین انداخت که با خط‌های کج و درهمی تزئین شده بود. برای عصبانی نکردن موجود کیوت روبه‌روش خنده‌اش رو قورت داد و تهیونگ رو به آغوشش دعوت کرد.

- چرا ان‌قدر به خودت سختی می‌دی؟ تصورش کنی؟ من همین الان می‌تونم برات تمام لباس‌هام رو دربیارم.
- نه اون‌جوری نمی‌شه. اون‌وقت من با دیدن اون همه جذابیت و البته ارباب کوچک، تحریک می‌شم و نمی‌تونم با خونسردی کامل نقاشی کنم.

کوک خندهٔ کوچکی سر داد و همین‌جوری که تهیونگ رو در آغوش داشت، به سمت ستون حرکت کرد، کنارش نشست و بعد از بازکردن پاهاش تهیونگ رو وسط خودش نشوند.

- ارباب کوچک؟ تو روی ‌دیکم اسم گذاشتی؟
- اره؛ تو ارباب بزرگِ منی و دیکت ارباب کوچکِ سوراخ من.

کوک پوزخندی زد و با حرص که از شیرین بودن پسر مقابلش مهمونش شد، لب تهیونگ رو به اسارت لب‌های خودش درآورد.

- که این‌طور؛ خیلی دوست دارم بدونم وقتی که دیکم سوراخ کوچکت رو فتح و پاره می‌کنه هم همچین نظری درموردش داره یا نه.
- پس چرا امتحانش نمی‌کنی ارباب؟ به سوراخم نشون بده که داره درمورد اسمش اشتباه می‌کنه!

____________________
^^

𝑫𝒊𝒓𝒕𝒚 𝑰𝒎𝒂𝒈𝒊𝒏𝒆 *~*Where stories live. Discover now