Ep 26: The Big Plan

803 111 18
                                        

-خیلی خوش اومدید.

جیهیو با مهربونی به فلیکس و هیونجین خوشامد گفت و با ورود اونا جمعشون تکمیل شد. چان با دیدن فلیکس بلند شد و ازش خواست دنبالش به بالکن بیاد. هیونجین فریز شده دم در وایساده بود تا بالاخره جیسونگ دستشو کشید و آوردش تو.

-نترس مشتای چان هیونگ فقط اولش درد داره بعد عادت میکنی.

هیونجین با چشم جوجه طلاییشو که پشت برادر بزرگش راه میرفت دنبال کرد و جواب جیسونگ رو نداد. بعدا سر فرصت حالشو میگرفت.

-اوپا...

ریوجین به مینهو نزدیک شد. از بعد از جداییشون دیگه پاشو توی کلاب مینسونگ نذاشته بود و حدس میزد بیشتر از جیسونگ، مینهو از دستش دلخوره.

-دلم برات تنگ شده بود.

مینهو جوابی به دختر کوچیکتر نداد. نمیدونست باید چه جوابی بده.

-چطوری؟

-خوبم ریوجین.

-قهری باهام؟

-نه.

-پس چرا نگام نمیکنی؟

-داشتم فکر میکردم.

-به چی؟

-به اینکه زودتر قرض چان رو پس بدم و با جفتتون قطع رابطه کنم.

-اوپاااا....

مینهو از اینکه موفق شده حرص ریوجین رو دربیاره لبخند موفقیت آمیزی زد. دقیقا همین لبخند روی صورت دوست پسرش بود و مینهو از این فاصله میدید هوانگ هیونجین چقدر حرصی شده.

-یه روز بیا کلاب. یه ریمیکس جدید زدم عاشقش میشی.

-حتما میام.

وقتی دوباره بینشون سکوت شد ریوجین به حرف اومد

-نمیخوای بپرسی؟

-مشخصه.

-چی؟

-چان دیگه شبیه مرده‌ها نیست و این یعنی سرکار خانوم برگشته.

-متاسفم. دلم نمیخواست اینجوری شه.

مینهو بازوی ریوجین رو فشار آرومی داد.

-مهم اینکه الان اینجایی.

ریوجین احساس خوش آشنایی رو به یاد آورد. شب‌هایی رو که با چان و رفیق جدیدش جمع میشدن. آبجو میخوردن و فوتبال میدیدن. با مینهو سر تیم مورد علاقش کل کل میکرد و مینهو تهدیدش میکرد مخ چان رو میزنه و اونو ازش جدا میکنه. بعدتر وقتی فلیکس و جیسونگ به جمعشون اضافه شدن مینهو جلوی دوست پسرش دستش بسته بود و همه طرف تنها دختر اکیپ رو میگرفتن. ریوجین خوشبخت بود. چه اهمیتی داشت که پدر و مادری نداشت وقتی یه خانواده به این قشنگی اومده بود سر راهش.

***

-خوب فلیکس؟

-خوب هیونگ؟

-میدونی که خیلی صبوری کردم باهات درسته؟ حالا میخوای تعریف کنی پسر هوانگ داستانش چیه؟

Blue Umbrella | چتر آبیDonde viven las historias. Descúbrelo ahora