هری وسایل های کمی که داشت رو از توی ماشینش اورد و باهم اونها رو توی اتاق روبه روی اتاق من گذاشتیم و باهم از پله ها پایین اومدیدم هری روبه من گفت " اشلی من واقعا ازت ممنو...... " نذاشتم حرفشو ادامه بده با جدیت گفتم " هری میدونی تو توی این ده دقیقه چند بار اینو گفتی ؟؟؟ اگه یه بار دیگه تشکر کنی میندازمت بیرون " هری بلند خندید و گفت " چشم بانوی من دیگه تکرار نمیشه " با این حرفش منم خندم گرفت و صدای بلند خنده ما توی فضا پر شده بود باید اعتراف کنم که خنده ی هری واقعا پرستیدنیه همنونطور که لبخند روی لبم بود سمت کاناپه رفتم و روش نشستم و هری هم اومد و کنارم نشست برگشتم سمت هری و دستم رو زیر سرم گذاشتم تا سرم رو بلند کنم. هنوز لبخند روی لباش بود با بی حوصلگی گفتم " حالا چیکار کنیم ؟؟ " هری شونه هاشو بالا انداخت و گفت " نمیدونم چطوره فیلم ببینیم ؟؟ " با لبخند گفتم " اره ایده ی خوبیه " رفتم و از توی اتاقم لب تاب رو اوردم و دادم به هری " خوب یه فیلم پیدا کن انلاین ببینیم " هری سرشو تکون داد و لب تاب رو از من گرفت منم رفتم اشپز خونه و یکم پاپ کرن برداشتم و برگشتم سمت هری اون گفت " خوب نوت بوک رو که دیدی ؟ " من سرم رو به علامت منفی تکون دادم و پاپ کرن رو روی میز گذاشتم چشمهای هری گرد شده بود با تعجب گفت " تو نوت بوک رو ندیدی ؟؟؟ " ابرو مو بالا انداختم و گفتم ببخشید اقای استایلز ولی توی زندان برات فیلم نمیذارن " حالت هری نگران شد و گفت " اوه معذرت میخوام " شونه ام رو بالا انداختم و گفتم " دیگه عادی شده " هری لبخند تلخی زد و لب تاب رو به تلویزیون وصل کرد و اومد کنارم نشست دستشو روی شونه ام گذاشت و منو به خودش نزدیک کرد نمیدونم چقدر وقت گذشت چون واقعا زمان از دستم در رفته و همچنین دلم به شدت درد میکنه چون تو طول فیلم هری فقط شخصیت هارو مسخره میکرد و منم بهش میخندیدم زیاد از فیلم چیزی نفهمیدم ولی واقعا وقت گذروندن با هری عالیه......بعد از تموم شدن فیلم بلندشدم و یکم خونه رو برای اومدن لیام امده کردم به هری گفتم " هری یکی از دوستام قراره عصر بیاد اینجا برای تو مشکلی نداره ؟؟ " هری گفت " اشلی اینجا خونه ی توعه و تو تصمیم میگیری ولی اگه میخوای با دوستت تنها باشی من میتونم برم " سرم و به علامت منفی تکون دادم و گفتم " نه منظورم اصلا این نبود " هری اروم رفت روی یه صندلی کنار پنجره نشست و به بیرون خیره شد منم دستمالی که باهاش داشتم میزهارو تمیز میکردم کنار گذاشتم و رفتم سمت هری ...... درست پشت صندلی ایستادم یکم خم شدم و دستامو دور سینه هری حلقه کردم و سرمو گذاشتم روی شونه اش و به جایی که اون نگاه میکرد نگاه کردم در گوشش گفتم " چیزی شده ؟ " هری یه اه کشید و گفت " نه " گفتم " نکنه دلت برای اون کریس تنگ شده ؟ " گفت " نه فقط دارم فکر میکنم " من که تا الان داشتم به رو به رو نگاه میکردم برگشتم به نیم رخ هری نگاه کردم و گفتم " به چی فکر میکنی ؟ " هری یکم من و من کرد و گفت " مهم نیس .......بیخیال " دستم و از دورش باز کردم و اومد روبه روش ایستادم و گفتم " چرا اقای استایلز اتفاقا خیلی هم مهمه حالا بگو چی تو این خونه هست که تورو اذیت میکنه ؟" اینو گفتم و دست به سینه منتظر جواب هری شدم گفت " خوب اشلی تو مجبور نیستی .... " با تعجب گفتم " مجبور نیستم .چی ؟ " حالت هری نگران بود سرش رو بالا اورد و با اون چشمای سبزی که الان نگرانی توش موج میزد گفت " مجبور نیستی منو تو خونه ات راه بدی " اینو گفت و سرشو پایین انداخت من واقعا دلم نمیخواد که اون احساس کنه اینجا اضافه است دستمو گذاشتم دو طرف صورتش و مجبورش کردم تو چشمام نگاه کنه خیلی اروم گفتم " هری تو اینجا مهمون نیستی و یه عضو از این خونه ای و تا هر وقت که خواستی میتونی اینجا بمونی و از اینم مطمئن باش که من مجبور نبودم تو رو اینجا نگه دارم و فقط بخاطر اینکه برام اهمیت داری اینجایی ... پس ازت خواهش میکنم فکر نکن که اینجا اضافه ای و لطفا بخند " بعد از گفتن این منم لبخند زدم و حالت هری هم از اون حالت نگران تبدیل شد به یه لبخند قشنگ که چال روی لپ اش رو به وجود اورد ..... انگشتمو توی چالش فرو کردم و گفتم " افرین پسر خوب همیشه همینطوری بخند " هری دست منو از روی صورتش برداشت و محکم منو به سمت خودش کشوند من تعادلم و از دست دادم و افتادم روی پاهای هری دستم هنوز توی دستش بود و صورتم یکم با صورتش فاصله داشت خودمو ازش دور کردم و گفتم " هری فک کنم تو عاشق این کاری " اینو با یه لحن تمسخر امیز گفتم هری نیشخند شیطنت امیزی زد و گفت " خوب قیافت وقتی شوکه میشی خیلی جالبه و منم تلاشمو میکنم تا اون قیافه رو ببینم " نیشخند هنوز روی لبش بود سعی کردم دستمو از دستش بکشم بیرون ولی منو محکم تر گرفت و چسبوند به سینه اش حالا صورتم رو به روی صورتش بود و لبامون از هم یکم فاصله داشت نگاهمو از لباش دزدیدم و داشتم به بقیه صورتش نگاه میکردم تا اینکه به چشماش رسیدم و نگاهم همونجا متوقف شد رنگ سبز چشماش خیلی قشنگه و ادم توی چشماش غرق میشه بدون اینکه خودمم بفهمم گفتم " چشمات قشنگن " نیشخندش بزرگ تر شد و گفت مال تو قشنگ ترن بعد از اینکه اینو گفت سرشو نزدیکتر اورد چشمهاشو بست و لباشو روی لبام گذاشت ... یکی از دستاش پشت گردنم بود و اون یکی روی کمرم منم دستمو از روی سینه اش برداشتم و گذاشتم پشت گردنش و با مو های فرفریش بازی کردم لبامون خیلی نرم روی هم حرکت میکردن .......هری دو تا دستشو روی پهلوی من گذاشت و بدنامونو بهم نزدیک تر کرد قلبم تند تر از همیشه میزنه و احساس میکنم دارم پرواز میکنم...... نفس هر دو تامون بند اومده بود یکم از هم فصله گرفتیم دهنمو باز کردم و خواستم یکم نفس بکشم که هری سریع لباشو رو لبام گذاشت و ایندفعه زبونشو فرو کرد توی دهنم و بوسمونو عمیق تر کرد دستمو سمت سینه اش بردم و از اونجایی که همیشه دکمه ها پیراهنش بازه تونستم سینه ی لختشو لمس کنم هری هم دستشو از کمرم اروم پایین کشید و روی باسنم متوقف شد یه اه از دهن من بیرون اومد و خنده ی هری و روی لبام حس کردم ..... با صدای زنگ در هر دومون از جا پریدیم " شیت" هری گفت و من ریز خندیدم و رفتم سمت در
-------------------------------
ببخشید یکم دیر شد
چطور بود ؟
اونهایی که رای دادن واقعا دستشون درد نکنه اگه رای و نظر زیاد باشه قسمت بعدی سریع تر اپ میشه
راستی اشلی و هری بهترن یا اشلی و لوک ؟؟؟؟
YOU ARE READING
puppy love
Fanfictionاشلی بنسون دختر بزرگترین سرمایه گذار نیویورک که زندگی اون آرزوی همه ی هم سن و سال های اون بود ...ولی اون زندگی عالی ازش دزدیده میشه .... و اون بر میگرده تا زندگيشو پس بگیره و وسط نقشه ی انتقامش درگیر یه مثلث عشقی میشه .....