فیلیکس روی تخت بیهوش بود و جیسونگ داشت فشارشو میگرفت،اینکه جیسونگ یه دکتر بود برای هیونجین و کل کاخ یه چیز عالی حساب میشد!
جیسونگ سرشو بالا گرفت و به هیونجین نگاه کرد
-هیونجین....فیلیکس حالش خیلی بده،افت فشار گرفته و کم خونی هم داره به جز آسمش و تب سردش،....تو...نمیدونستی؟هیونجین دستی به صورتش کشید،همینش کم بود!
افت فشار و کم خونی هم به آسم و تب سرد اضافه شده بود.
این اصلا ادم بود یا عروسک؟ هربار یک نقص فنی پیدا میکرد!هیونجین اول یک نگاه به جیسونگ بعدش به فیلیکس کرد
_نه نمیدونستم،از کی اینجوریه؟جیسونگ سرم تقویتی رو از دست فیلیکس بیرون کشید
و دوباره نگاهشو به هیونجین داد
-انگار حدود یک هفتهای میشه،باید هواست بهش باشه این بچه جونی نداره یهو دیدی زیرت فشارش افتاد مر-با حرف مینهو جیسونگ حرفش نصفه موند
=تو از کجا میدونی که زیر هیونجین رفتن دردناکه جیسونگ؟
جیسونگ که انگار موقعیت خوبی پیدا کرده بود غرید
-برای اینکه اولاً من از بچگی پیشتون بزرگ شدم و دوما تو برادر هیونجینی و زندگی منو دوساله حروم کردی،یه شب شده راحت بخوابم؟ بدون درد؟ با ارامش؟ یا بدون ترس؟ تو بگو،شده؟مینهو از کنار پنجره سمت تخت رفت تا خواست بزنه زیر گوش جیسونگ هیونجین دستشو گرفت
_مینهو،نزنش بس کن..
مینهو با عصبانیت به هیونجین نگاه کرد
= هیون! اونوقت اگه من به تو میگفتم فیلکیسو نزن الان از پنجره پرت شده بودم پایین!جیسونگ وسایلشو جمع کرد و از اتاق بیرون رفت
______________________
شب ساعت 8:29
اروم چشماشو باز کرد،بدنش کاملا کرخت بود و توانایی حرکت دادن خودشو نداشت
دستش تیر میکشید و گلوش خشک بود
اروم با تکیه کردن به دستش بلند شد ولی چشماش تار میدید
هنوز یه قدم برنداشت بود که پاهاش از بیحالی جاخالی دادن ولی قبل از اینکه بیوفته هیونجین،فرشتهی عذاب الهیش گرفتشهیونجین دستشو دور بازو های فیلیکس حلقه کرد
چشمای فیلیکس بسته بود و بدون اینکه بخواد سرش روی شونهی هیونجین قرار گرفت
هیونجین نیشخندی زد و با ملایمت حرفشو شروع کرد
_میبینم که توی بغل من بودن برات عادت شده لی-هوانگ فیلیکس!
تا صبح که میگفتی ازت متنفرم و از لمسات چندشم میشه!
حالا خودت گردنمو به آغوش میکشی؟ عجیبه!
فیلیکس بیحال زمزمه کرد و اگه هیونجین انقدر نزدیکش نبود نمیشنید!
+من....من..خستم...تشنمه....خوابم میاد..لطفا بزارم روی تخت....ار..اربات...م-
_هشششش....ساکت باش و چیزی نگو،اول باید غذا بخوری بعدش هر گوهی خواستی بخور چون اگه غذا نخوری ممکنه زیرم از هوش بری اونوقت دیگه کاری از من ساخته نیست بچه!
YOU ARE READING
𝗘𝘀𝗰𝗮𝗽𝗲 𝘁𝗼 𝘁𝗵𝗲 𝗮𝗿𝗺𝘀 𝗼𝗳 𝘁𝗵𝗲 𝗲𝗻𝗲𝗺𝘆 | 𝗛𝘆𝘂𝗻𝗹𝘂𝘅
Fanfictionکاپل : هیونلیکس،مینسونگ ژانر : امگاورص،اسمات،رمنس،هپی اند،دارک،درام روز اپ : نا معلوم ┅┅┅┅┅┅┅༻❁༺┅┅┅┅┅┅┅ هوانگ هیونجین،تتای 28 ساله و امپراطور سلطنت هوانگ توی قرن 23! همسرش و امگاش لی فیلیکس که مجبور میشه برای نجات جون مادرش که یکی از خدمه...