𝗉𝖺𝗋𝗍 7

609 77 8
                                    

سه روز از اومدنشون گذشته بود و هیونجین مدام با مینهو بیرون بودن،این هم برای جیسونگ عجیب بود هم برای فیلیکس،ولی مگه کسی جرعت داشت بپرسه چی شده؟

فیلیکس نگاهشو برای بار هزارم به ساعت انداخت که الان روی ساعت دو شب بود

هان روی مبل خوابیده بود ولی خودش همینجوری روی زمین نشسته بود،درد کمرش لحظه به لحظه شدت میگرفت و چشماش کمکم تار میشدن و خواب میخواستن ولی فیلیکس حتی با خودشوم لجوج بود

دیشب نباید با هیونجین بحث راه مینداخت وگرنه الان کمرش و سرش سالم بود

فلش بک(دیشب)

به سرعت وارد حموم شد و سعی کرد درو ببنده ولی هیونجین با فشار محکمی که به در وارد کرد باعث شد فیلیکس از خیسی کاشی های کف حموم پاش سر بخوره و سرش محکم به لبه روشویی برخورد کنه و بعدش با کمر بیوفته زمین

ولی هیونجین بدون اهمیت گوشی فیلیکس رو ازش گرفته بود و خاموش کرده بود،چرا نمیتونست با مادرش تماس بگیره ؟!

پایان فلش بک

هوفی کشید و بلند شد تا سمت تراس بره که صدای چیلک در اتاق و باز شدنش به گوشش خورد
روی پاشنه پاش چرخید و به در نگاهی انداخت،هیونجین همراه مینهو بود ولی چرا بازوی هیونجین خونی بود ؟

بدون توجه به این موضوع سمت ترانس راه افتاد و زیر لب به درکی زمزمه کرد

بعد از رفتن جیسونگ و مینهو بازوش که توسط چاقو زخم شده بود رو ضد عفونی کرد و لباساش رو با یه شلوارت و تیشرت مشکی عوض کرد

برقارو خاموش کرد و زیر پتو خزید،فردا صبح ساعت هفت بر میگشتن کره
حالا دیگه خیالش راحت بود که کامیون الماس پس گرفته شده

با پایین رفتن سمت دیگه تخت میشد تشخیص داد که فیلیکس اومده بخوابه
دم عمیقی گرفت
_فردا صبح ساعت هفت پرواز داریم،برمیگردیم کره ..

فیلیکس دراز نکشید و توی همون حالت نشسته موند،کنجکاوی که زیر پوستش میجنبید داشت دیوونش میکرد پس بدون اختیار پرسید
+چرا توی این پنج روز اینجا بودیم....چرا نمیزاری با مادرم تماس بگیرم....اصلا چرا زخمی بو-

هیونجین با گذاشتن سرش روی پاهای فیلیکس باعث تعجبش شد،این مرد مریض بود؟ هربار یه جور رفتار میکرد!

_سرم درد میکنه،سرمو نوازش کن...برات میگم چی شده

فیلیکس با تعجب پاهاشو راست کرد و پتو رو روی پاهاش کشید،سرشو به تاج تخت تکیه داد و دستشو با تردید و اروم روی موهای مشکی رنگ هیونجین کشید....نرم بود،خیلی نرم
دوباره دستشو به لای موهاش کشید و همزمان سعی میکرد اروم اروم کف سرش رو ماساژ بده

هیونجین با انگشتش خطای فرضی روی پای برهنه فیلیکس که شلوار راحتی پاش رو زده بود بالا میکشید و مور مور شده بدن فیلیکسو حس میکرد،نه حس که نه! ولی ازش لذت میبرد که چطوری فیلیکس از اینکه بهش دست میزنه بدش میاد!

نیشخندی زد و انگشتشو به سمت زانوش سوق داد
_بزرگترین بار الماسی که برای شرکت جواهر سازی خریده بودم دزدیه شده بود و نمیتونستم این کارو به کسی بسپارم پس خودم و مینهو پاید پسش میگرفتیم و راجب آوردن تو و جیسونگ...

به اینجای حرفش که رسیده نفس عمیقی کشید و بازم ادامه داد

_تو امگای من،جیسونگ امگای مینهو،گذاشتن شما و اونم تنها کنار این خانواده که مرگ من و مینهو براشون بزرگترین ارزوی جهانه کار درستی نیست فیلیکس،به مادرمم توجه نکن اون درواقع مادر من نیست....اون جای مادرمو گرفت و اون شب خودم شنیدم بهت چی گفت پس ازت میخوام تحت هیچ شرایطی به حرفاش توجه نکنی

فلیکس متعجب به هیونجین نگاهی انداخت،یعنی چی مادرش نبود؟ یعنی مادرش مرده بود؟
توجهی به سوال توی ذهنش نکرد و به حرفای هیونجین گوش داد
_فردا که برگشتیم میتونی کل روز پیش مادرت باشی

___________

𝗘𝘀𝗰𝗮𝗽𝗲 𝘁𝗼 𝘁𝗵𝗲 𝗮𝗿𝗺𝘀 𝗼𝗳 𝘁𝗵𝗲 𝗲𝗻𝗲𝗺𝘆 | 𝗛𝘆𝘂𝗻𝗹𝘂𝘅Where stories live. Discover now