عکس های مربوط به این پارت توی چنل تلگرام هست،ایدی چنل تلگرام vlv_ird سرچ کنید توی تلگرام بالا میاد
و گایز این پارت کاپل مشخصی نداره و یه قسمت خاص و مبهمه و از اینجا داستان اصلی فیکشن شروع میشه!
_________________کراواتش رو محکم کرد و از اتاق بیرون رفت،جیسونگ زودتر از خودش رفته بود و انگاری باهاش قهر بود! ولی سر چی رو نمیدونست؟
یکی یکی پله هارو طی کرد و پایین رفت،پایین پله ها هیونجین وایساده بود تا مثل همیشه همراه برادرش وارد مجلس بشه!
به پایین که رسید دستشو روی شونه هیونجین گذاشت،هیونجین برگشت و زیر لب سوتی کشید
_اوه پسر.....انگار میخوایی امشب بدجور توی چشم باشی،من شاهم ولی تو از شاهم بیشتر جذابی مینهو!مینهو خندید و دستشو به پشت کتف برادرش کشید
-دقیقا هیونجین،همینطوره...تو شاهی و من شاهزاده ،من هرگز پا جای پای تو نمیازارم برای همینه وقتی مادر گفت کنار کشیدم و تخت پادشاهیو بدون اینکه سهمی بخوام بهت دادم هرچند من کوچیک تر از تو هستم؛هردو سمت در های سالن حرکت کردن،اونجا فیلیکس و جیسونگم منتظر الفاهای خودشون بودند
فیلیکس و جیسونگ همراه هیونجین و مینهو وارد شدن،موقع ورودشون تنها کسی که صحبت میکرد یوری بود،درواقع کسی جرعت اینو نداشت موقع ورود برادران هوانگ حتی نفسم بکشه!
*********
ریوجین اروم یوری رو روی زمین گذاشت،موقع برش کیک بود و خاندان هوانگ همه دور هم جمع میشدن،ولی ریوجین استرس چیز دیگه ای رو داشت،امشب حقیقتی که به یجی میگفت قرار بود سرنوشتش رو تعیین کنه،اینکه توسط یجی میمیره یا هیونجین؟ شایدم مینهو؟ کسی چه میدونست شایدم توسط خود «هوانگ بین» کشته میشد کسی که ستا فرزندش رو با بیرحمی بزرگ کرده بود و بذر بی رحمی رو توی وجودشون کاشته بود!
-مامان حالت خوبه؟
با صدای یوری رشته افکارش پاره شد،لبخند مضحکی زد و دست یوری رو محکم توی دستش فشرد،شاید این اخرین تولدی بود که خودش برای یوری جشن میگرفت!سمت میز مخصوص کیک حرکت کرد که همه خانواده از جمله یجی،هیونجین،مینهو،جیسونگ و فیلیکس دورش جمع شده بودن،کیک تم صورتی خاصی داشت،یجی با لبخند سمت ریوجین رفت و یوری رو بغل گرفت ،دست دیگشو دور کمر ریوجین گذاشت و اماده برش کیک شدن
چند لحظه بعد کیک بزرگ چند طبقه صورتی رنگ برش داده شد و صدای دست زدنای بقیه کل سالن رو در بر گرفت
**********
تولد یوری خیلی زود تموم شده بود و مهمان ها همه رفته بودن،خاندان هوانگ همه توی سالنی که مخصوص جشن بود جمع شده بودن و یکی یکی کادو هاشونو به یوری میدادن
حالا که نوبت ریوجین شده بود،ریوجین با جعبه بزرگ سفیدی سمت یوری رفت،اروم اونو دستش داد
-ممنونم مامان ریوجین
حاضر بود قسم بخوره لبخند یوری تنها دلیل زندگیشه!
بعد سرفه کوتاهی کرد و سمت بقیه برگشت،پیرهن سفید زنانشو توی دستش فشرد،ترسیده بود،خیلی میترسید!
چون چیزی که اون توی این چهار سال از این خانواده دیده بود زیادی ترسناک بود!
-می...میشه یه دقیقه بهم گوش بدید؟.....من...من باید یه چیزیو به همتون بگم!
YOU ARE READING
𝗘𝘀𝗰𝗮𝗽𝗲 𝘁𝗼 𝘁𝗵𝗲 𝗮𝗿𝗺𝘀 𝗼𝗳 𝘁𝗵𝗲 𝗲𝗻𝗲𝗺𝘆 | 𝗛𝘆𝘂𝗻𝗹𝘂𝘅
Fanfictionکاپل : هیونلیکس،مینسونگ ژانر : امگاورص،اسمات،رمنس،هپی اند،دارک،درام روز اپ : نا معلوم ┅┅┅┅┅┅┅༻❁༺┅┅┅┅┅┅┅ هوانگ هیونجین،تتای 28 ساله و امپراطور سلطنت هوانگ توی قرن 23! همسرش و امگاش لی فیلیکس که مجبور میشه برای نجات جون مادرش که یکی از خدمه...