با شنیدن صدای نفرت انگیز مرد به سرعت ماشین را در کنار خیابان نگه داشت.
جونگکوک که کنارش بود ، ترسیده به او سر نگاه میکرد.
چیزی نمیگفت و سکوت کرده بود.
/هوم؟! چیشد؟! ساکت شدی؟! آها راستی پدرت چطوره؟! زندست؟!
و بعد از گفت این حرف خندهٔ بلندی سر داد.
تهیونگ فک قفل شدهاش را باز کرد و بعد با صدایی که خشمو عصبانیت درش موج میزد گفت:
÷توعه حرومزاده به پدرم تیر زدی درسته؟!
خندهٔ هیچول تموم شد و با صدای آرومی گفت:
/درسته...من زدمش...چون داشت حرفای اشتباهی میزد و من خواستم اینکار رو بکنم...میدونی؟! آخه پدرت لیاقتش مرگه!
پسر دندانهایش را روی هم سابید و دستش را دور فرمون فشرد تا کمی از عصبانیتش کاسته شود.
÷دهن کثیفتو ببند.
جونگکوک با تعجب به پسر نگاه میکرد ، تاحالا اینگونه او را عصبی ندیده بود.
/هی تهیونگشی بهتره با بزرگترت درست صحبت کنی! چیه؟! پدرت بهت یاد نداده؟!
تهیونگ با شنیدن این حرف مشتش را محکم روی فرمون کوبید که جونگکوک ترسیده کمی عقب رفت و از پشت به در چسبید.
÷حرومزاده کثافت میگم اون دهن کثیفتو ببند!!
جونگکوک مردد دستش را روی بازو پسر گذاشت و تهیونگ نگاه خشمگینش را به او انداخت اما ثانیهای نکشید و طوفان چشمانش آروم شد.
/بهتره به حرفام گوش بدی! وگرنه هم پدرت و هم هوسوک میمیرن.
با شنیدن اسم هوسوک متعجب شد.
÷هو...هوسوک هیونگ؟!
/آره ، اون الان پیش منه پس بهتره مواظب رفتارت باشی تا برادر جیمینت نمیره.
تهیونگ سکوت کرد...نمیدونست چی بگه...اما باید هرچه زودتر برمیگشت خونه.
÷از من چی میخوای؟!
هیچول پوزخندی زد و نگاهش را به هوسوک که حالا بیهوش شده بود انداخت.
/آها! حالا شدی یه پسر خوب! خب حالا گوش بده ببین چی میگم...
سوزن را درون رگ دست دختر فرو برد و شروع به کشیدن خون کرد.
هیچکس توی اتاق نبود و همه پایین ، پیش تهیون بودند.
سینه او ، توسط دکتر کیم بخیه خورده بود و فقط نیاز به خون داشت.
پس ، جین توی اتاق مشغول گرفتن خون از دختر بود.
سولآ ، با فرو رفتن سوزن درون دستش کمی اخم کرد اما بعد به پسر روبهرویش نگاه کرد.
∆سوکجینشی؟!
YOU ARE READING
My Man
Mystery / Thriller(فصل اول پایان یافته) با دیدن مکی که جیمین به لبهای خودش زده بود ، اخم کوچکی کرد و نگاهش را به چشمهای زیبای پسر داد. +این لبها مال منن...جیمینا...تو اجازه نداری اونارو مزه کنی. -چ-چی؟! +میگم که من فقط اجازه دارم مزهٔ لباتو بچشم و اونارو بمکم. (ف...