این امکان نداشت ، نمیتوانست همچین چیزی ممکن باشد.
هیچ مافیایی تاحالا گیر پلیس نیوفتاده بود و اگر میوفتاد باید کشته میشد ، چرا که ممکن بود تمام اطلاعات به دست پلیس بیوفته و این برای تمام اعضای باند مافیا خطرناک بود و تهدیدی به حساب میآمد.
و الان ، نمیدانست چطور این اتفاق افتاده و یا چه کسی به آنها خبر داده بود.
به مردی که روی زمین افتاده بود و کنار سرش خون جاری شده بود ، نگاه کرد.
لحظهای دلش به حال او سوخت ، اما همان دلسوزی کوچک با یادآوری کارهایی که کرده بود ، از بین رفت.
با حس سردی چیزی دور دستهایش به مرد روبهرویش نگاه کرد.
چند سالی میشد که او را ندیده بود ، آخرین بار وقتی که توی درگیری مسلحانه بود ، موقعیت فرار را نداشت و گیر او افتاد.
مرد ، دستش را گرفت و به سمت ماشین برد ، او را سوار کرد و خودش هم پشت رول فرمان نشست.
افسری در شاگرد ماشین را باز کرد و سرش را به داخل برد.
*افسر همراهتون بیام؟!
سرش را به معنی نه تکون داد و گفت:
|نیازی نیست من خودم میبرمش.
سرش را تکان داد و از ماشین بیرون رفت.
ماشین را روشن کرد و به حرکت افتاد ، از آینهٔ سقفی نگاهی به او انداخت.
با پسر چشم تو چشم شد ، انگار که با همان نگاه با هم حرف میزدند.
سرش را خیلی نامحسوس تکان داد و از پشت دستهایش را به دور گردن او انداخت.
بخاطر خفگیای که بهش دست داد ، کنترل ماشین از دستش در رفت ، فرمان را برگرداند و پایش را روی ترمز گذاشت.
طوری وسط جاده ایستاد که راهی برای عبور هیچ ماشینی نبود.
هوسوک دستش را به سمت کمر او برد و اسلحه و کلید او را برداشت.
با همان دستهای بستهاش به جلوی ماشین رفت و در سمت شاگرد را باز کرد.
برگشت و نگاهی به مرد انداخت ، با دیدن بیهوش بودن او سریعا از ماشین پیاده شد و به داخل مزرعهای که کنار جاده بود رفت.
بعد از چند دقیقه راه رفتن صدای آژیر ماشین پلیس را شنید که احتمال داد الان پیش ماشینی که از آن فرار کرده بود ، باشد.
به قدمهایش سرعت بخشید و از بین گندمزارهای بلند رد میشد.
هوا کاملا تاریک بود و خیلی نمیتوانست جایی را ببیند و فقط به جلو میرفت.
بعد از چند قدم ، به آخر مزرعه رسید ، نگاهش به کلبه چوبیای که در آنجا بود ، افتاد.
نمیتوانست ریسک کند و میدانست که ممکنه اونجا پیداش کنن ، اما چارهای نداشت.
YOU ARE READING
My Man
Mystery / Thriller(فصل اول پایان یافته) با دیدن مکی که جیمین به لبهای خودش زده بود ، اخم کوچکی کرد و نگاهش را به چشمهای زیبای پسر داد. +این لبها مال منن...جیمینا...تو اجازه نداری اونارو مزه کنی. -چ-چی؟! +میگم که من فقط اجازه دارم مزهٔ لباتو بچشم و اونارو بمکم. (ف...