୨(2)୧

412 101 16
                                    

._______________.

_______________

Oops! Această imagine nu respectă Ghidul de Conținut. Pentru a continua publicarea, te rugăm să înlături imaginea sau să încarci o altă imagine.


.صبح روز بعد ، خورشید مثل همیشه از پشت کوها طلوع کرد ،تا مردم شهر فعالیت هاشون رو از دوباره آغاز کنند.

این روز دوم جونگهان تو قصر بود ، و با وجود اینکه از خطاب شدنش با ضمیر موئنث متنفر بود، اما طول وقت سکوت اختیار کرده بود و خودش رو مجبور به تحمل این وضعیت کرد.


اون تقریباً تمام کارهاشو به پایان رسونده بود ، که یهو دید، کنیزان در کنار هم می ایستند تا سریع سرشون رو رو به زمین خم کنن. چه اتفاقی داشت میفتاد؟


جونگهان متعجب با خودش گفت که، ناگهان توسط شخصی به آرومی به گوشه‌ای کشیده شد. تا با لحنی آروم رو به اون بگه: "کنار بایست و چشمات رو به زمین بدوز."


ته صحبتش رو با جدیت گفت که جونگهان نگاه سر تا پایی به اون خانم کرد. طرز لباس پوشیدنش با بقییه کنیزان فرق میکرد و نمیدونست چرا حس میکرد از طبقات اشراف زادس


جونگهان: "چرا؟"

"چون ملکه اعصاب نداره"


جونگهان بی حوصله و خسته به زمین چشم دوخته و بعد همونطور که اون خانم ازش خواست کنارش باقی موند.


تا در همون حین ملکه با غرور و جدیتی که همیشه به همراه داشت وارد راهرو شه.


نگاه نافذ و تیزبین اون، حاضران رو به نظاره نشست.انگار که از میان جمع، به دنبال شخصی میگشت تا به بهو نه‌ای، اون رو مورد سرزنش و توبیخ قرار بده


ملکه با گام‌های استوار و محکم از میان کنیزان عبور میکرد تا ناگهان، نگاهش به جونگهان برخورد کنه و بعد قرار گرفتن رو به روی اون پرسید:"تو یکی کنیز جدیدی؟"

The Seducer | JeongcheolUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum