تهیونگ با قیافهی منزجرکنندهای به ماهیهایی که درحال پخت بودن خیره شد و با دست دیگهاش محکمتر بینیش رو گرفت تا بوی بدش رو حتی برای لحظهای حس نکنه چون قول نمیداد همونجا حالش بهم نخوره. اصلا درک نمیکرد جیمین چهطور با وجود نیمه خونآشام بودنش، میتونست اون غذاهای بدبو رو بخوره. اصلا راجب خونآشام بودنش مطمئن بودن؟ چرا نیاز به خون نداشت؟ میدونست نیمهی دیگهی اون جونور الفه و الفها مشکلی با غذا خوردن نداشتن ولی باز هم اون موجود ناشناخته برای تهیونگ، پر از علامتسوالهای بزرگ بود. هر چند بزرگترین دلیل قبول کردن تهیونگ برای پختن اون ماهیها، فقط و فقط دیدن لذت بردن سوکجین از اون غذا موقع خوردن بود. لبخندی زد و با اشتیاق بیشتری ماهیها رو توی توری کباب چرخوند.
وقتی کاملا از پخت ماهیها مطمئن شد، اونها رو درون ظرفی گذاشت و به طرف جیمینی که بار دیگه پیش سوکجین نشسته بود و جوری بهش چسبیده بود که تهیونگ مطمئن بود اگه یکم دیگه ادامه پیدا میکرد، کاملا درون همدیگه حل میشدن.
اخمی کرد و با چشمهای ریز شده به جیمین خیره شد. اصلا از جوری که اون جونور به سوکجین میچسبید، خوشش نمیاومد و از اینکه سوکجین واکنشی به این رفتارهاش نداشت، دلخور میشد. میدونست سوکجین هنوز احساسی مشابه تهیونگ درونش وجود نداشت ولی تهیونگ حداقل امیدوار بود سوکجین مراعاتش رو کنه. چند روزی از اعترافش و رابطهاشون گذشته بود ولی همچنان سوکجین هیچ حرفی درمورد حسی که داشت نمیزد و با تهیونگ جوری رفتار میکرد که انگار یه موجود مزاحمه. این باعث میشد تهیونگ حس طرد شدن داشته باشه. حس دستمالی که بعد از استفاده دور انداخته شده. حس آدامس جوییده شدهای که جایی بین آشغالهای بدبو رها شده. هر چند تهیونگ سمجتر از اون حرفها بود. تهیونگ حتی اگه آدامس جویده شدهای بود، مطمئن میشد به کف کفش اون فرد بچسبه و همیشه همراهش بره. گوشهی لبهاش رو بلند کرد و وقتی نگاه جیمین رو روی خودش دید، چشم غرهای به پسر متعجب و بیخبر رفت که فقط خودش معنی پشتش رو میدونست.
بدون حرف جلو رفت و ظرف ماهیها رو به دست جونگکوک ایستاده داد و خودش به وسیلهی نوک شونههاش جیمین رو تقریبا هل داد و بین سوکجین و جیمین با لبخند بزرگی نشست. حالا حس بهتری داشت. بخاطر ضربهاش جیمین کاملا از روی سنگی که روش نشسته بود، پایین افتاد و عضلههای دردناکش بیشتر از قبل تیر کشیدن. نالهی آرومی کرد که صداش رو تنها فرد داخل جمع که حواسش به جیمین بود، شنید و باعث اخم غلیظی بین ابروهاش شد.
جونگکوک با گامهای کوتاه و بیصدایی پشت سر تهیونگ ایستاد و دقیقا جوری که تهیونگ، جیمین رو هل داده بود با زانو پسر خوشحال هل داد و انتقام جیمین رو با نقشهی بینقصش گرفت. بهجای تهیونگ، جوری نشست که جای کوچکی هم برای جیمین باز بشه و اینبار جونگکوک بود که لبخند میزد.
تهیونگ با فریاد نهچندان بلند و دراماتیکی به طرف سوکجین پرت شد و باهم روی زمین فرود اومدن؛ البته کاملا حواسش به این بود که دستش رو جوری پشت سر سوکجین بذاره که به تیزی سنگ پشت سرش نخوره.
با دیدن وضعیتشون و سوکجینی که کاملا بیدفاع و شوکه شده زیرش قرار گرفته بود، عضلات منقبض شدهاش رو کاملا راحت کرد و روی بدن سوکجین جوری که کمی از وزنش روی زانوهاش باشه، فرود اومد و با نیشخندی که قصد شیطانیش کاملا از درونش مشخص بود، با چشمهای ریز شده به لبهای گیلاسی شکل سوکجین خیره شد.
سوکجین خجالتزده از چشمهایی که بهشون خیره شده بودن، بخصوص نگاه جیمین، قرمز شد و تنها راهی که توی فاصلهای که تهیونگ به لبهاش نزدیک میشد، به ذهنش رسید رو اجرا کرد. دستش رو بالا برد و با سیلی نسبتا قویای که صداش حتی بدن نامجون رو هم به لرزه آورد، صورت تهیونگ رو به طرف دیگهای چرخوند و باعث شد بدنش کاملا از روی بدن سوکجین کنار بره و مبهوت و شوکه شده درحالی که یکی از دستهاش گونهی سرخ شده از سیلیاش رو گرفته بود، به زمین خیره بشه. سوکجین آروم با صدای شرمزدهای معذرتخواهی کوتاهی کرد و به سرعت از روی زمین بلند شد.
اما تهیونگ همچنان به زمین خیره بود و به این فکر میکرد چهطور از اون وضعیت افتضاح بیرون بیاد. مورچهی بزرگی که از لای ترک زمین بیرون اومد رو با چشمهاش دنبال کرد و با انگشتش جلوی راهش رو گرفت و وقتی مورچه بعد از چند بار تقلا روی انگشتش رفت، به سرعت بلند شد و اون رو جلوی صورت جونگکوک، با لبخند بزرگی گرفت.
"هی جونگکوک میدونستی این مورچه دراکولا یجورایی خونآشامه؟ هم خون میخوره هم سرعتش زیاده."
YOU ARE READING
↬THE REAL YOU↫S2
Fanfiction『پایان یافته』 نوای مرگ رو نادیده بگیر، تنها به چشمهای من نگاه کن و خود واقعیت رو درونش پیدا کن. خود واقعیت رو بپذیر و تنها منِ دیوانه رو دوست داشته باش. سیاه و سفید در کنار هم زیباترینن. ○●○● 𝑵𝒂𝒎𝒆 : 𝑻𝒉𝒆 𝒓𝒆𝒂𝒍 𝒚𝒐𝒖 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆 : 𝒌𝒐�...