فیلیکس:
بعد از وارد شدن رفت و روی تخت نشست و یک عالمه نامه بود که همشون و بررسی میکرد من هم ساکت کنارش ایستاده بودم
هیونجین:(جوهر تموم شد)
فیلیکس:(فهمیدم)
شروع به هم زدن جوهر کردم چشمام داشت سنگین میشدهیونجین
در حال خوندن نامه ها از زیر نگاهش میکردم داشت خوابش میبرد یکدفعه جوهر از دستش افتاد و میخواست سرش بخوره زمین که گرفتمش
دستم و زیر سرش گذاشتم
نمیدونم چرا اینکارو کردم به صورتش نگاه کردم خیلی قشنگ بود متوجه شدم که خیلی دارم نگاهش میکنم پس دستم و ول کردم و محکم سرش به میز خورد
من هم دعواش کردم
هیونجین:(کی اجازه داد موقع کار کردن بخوابی)
فیلیکس:(ببخشید)
از لحن بامزش خندم داشت میگرفت اما سعی کردم اخم کنم روی دماغش جوهری بود دستم و جلو بردم و پاکش کردم با تعجب سرش و بالا آورد و با چشمای گرد نگاهم کرد
هیونجین:(خوشم نمیاد خدمتکارام کثیف باشن)
فیلیکس:(من خیلی هم تمیزم همش تقصیر تو هست که جوهری شدم)
هیونجین:(باشه کارت و بکن)فیلیکس
همش از کارام ایراد میگرفت داشت عصبانی من و میکرد بعد از اینکه براش جوهر درست کردم دوباره کنارش ایستادم
که یکی وارو سالن قصر شد
هیونجین اجازه ی صحبت بهش داد مرد قد بلند و خوشتیپی بود شبیه گرگینه ها بود زیاد از صحبت هاشون نفهمیدم فقط فهمیدم اسمش کوکه و راجب یکی به اسم ته صحبت میکنن
یکدفعه هیونجین بلند شد و گفت من جایی میرم تا بیام به گل هام آب بده
چشمی گفتم اون هم بیرون رفت شروع به آب دادن خواستم کنم رفتم تا به اولین گل آب بدم که یکدفعه گل حرف زد
گل:(هعیی آب برای من زیاد بریز)
ترسیدم و یکدفعه دستم خورد گلدون افتاد و شکست نمیدونستم باید چیکار کنم که یکدفعه هیونجین آمد
سری جلوی گلدون شکسته ایستادم
هیونجین:(به گل ها آب دادی؟)
فیلیکس:(آره به همشون آب دادم)
هیونجین:(چرا مشکوکی)
شروع کرد آمدن به ستم به خاطر گلدون از جام تکون نخوردم اگه میفهمید دخلم آمده بود
هیونجین:(چرا ازم فرار نمیکنی؟)
فیلیکس:(چرا باید فرار کنم)
روبه روم ایستاد متوجه شدم میخواد منو کنار بزنه پس مغزم کار نکرد و یکدفعه لباش و بوسیدم
چشماش که همیشه بی احساس بود حالا از تعجب گرد شده بود
فیلیکس:(دوست دارم)
نمیدونم داشتم چیکار میکردم به خاطر یک گلدون
هیونجین چیزی نگفت و فقط بیرون رفت
خم شدم و گلدون و جمع کردم و درستش کردمهیونجین
قلبم تند میزد نمیدونم چرا قلبم و فشار دادم چرا خوشحال نبودم چرا بیرون آمدم اون عاشقم شده بود
پس باید خودم میبوسیدمش و مهره سبز و وارد قلب خودم میکردم چراااا این کار و نکردم
من عاشق نشدم مطمئنم
از قصر بیرون رفتم و با بال هام سمت دره ی بالای جهنم رفتم و اونجا نشستم
جئو:(خیلی وقت بود اینجا ندیدمت)
هیونجین:(خوشحالی؟)
جئو:(از دیدن اینکه بدبختی خوشحالم. منم یک فرشته طرد شده مثل تو هستم ولی من فرشته موندم چون توبه کردم ولی تو از کارت پشیمون نشدی و شیطان شدی)
هیونجین:(ولی کارم اشتباه نبود)
جئو:(نصف عمرتو تنها بودی بخاطر دخالت تو سرنوشت یک انسان)
هیونجین:(ولی اون خیلی بچه بود برای مردن)
جئو:(حالا دوباه دیدیش اسمش فیلیکس بود حالا که بزرگ شده اوه حواسم نبود حافظش و پاک کردن هنوزم خوشگله؟)
هیونجین:(آره.هنوزم خوشگله)
جئو:(میدونی فرق من و تو اینه که من ترد شدم چون میخواستم یک فانی و بکشم اما تو چون یک فانی نجات دادی )
هیونجین:(میشنوی؟صدای شکستنمو دوباره دارم اشتباه میکنم عاشق یک فانی میشم
من و بکش همیشه میخواستی این کارو کنی)
جئو:(آره اما فکر کنم عاشق شدنت از مردنت برام لذت بخش تر هست)
بلند شدم و بالامو باز کردم تا دوباره به قصر برگردم
میخواستم اون پسر و ول کنم برام مهم نبود حتی اگه میمرد با مرگ اون منم میمردم ولی حتی زنده بودنشم برام دردناکه
ESTÁS LEYENDO
شیطان و شاهزاده
Romanceشخصیت ها فیلیکس:شاهزاده هیونجین:شیطان کوک:گرگینه چان:پدر فیلیکس (شاه) جین:برادر فیلیکس لیسا:خون آشام یجی:گرگینه ژانر:عاشقانه،تخیلی،دارک،خشن