چند بار چشاشو مالید بعد از اینکه دیده تارش شفاف شد به کنارش نگاه کرد اما اثری از پسر نبود نگاهش رو دور اتاق چرخوند بازم اثری از امگا پیدا نکرد بلند شد و همونطور که دکمههای لباس خوابش رو باز میکرد سمت حموم رفت.
بعد از دوش مختصری که گرفت بدون هیچ چیز دیگهای پایین اومد تا امگاشو ببینه توی این چند ماه بدجوری وابسته پسر شده بود جوری که وقتی چند ساعت نمیدیدتش احساس میکرد یه چیزی کمه، همونطور که از پلههای نه چندان کم ویلا پایین میومد موهای فِر و بهم ریختهشو عقب فرستاد و با ندیدن همسرش میون جمع روبروش با نگرانی لب زد:
_جیمین کجاست؟
جین تخم مرغ نیم پز تو دستشو جلوی نامجون گذاشت و با شیطنت رو به تهیونگ گفت:
_صبح توام بخیر
هوسوک با خنده بلند و شیرینی به مرد اشاره کرد:
_از کی تا حالا کیم تهیونگ نگران کسی میشه؟
مرد همونطور که چشاشو دور حال بزرگ
میچرخوند غر زد:_اول صبح چطوری انقد انرژی دارید
مکثی کرد و دوباره سوالشو پرسید:
_جیمین کجاست؟
جین دستمال تو دستشو به همسرش داد:
_نکش خودتو با ته یانگ رفتن پیادهروی
سمت پنجره رفت و با دیدن نم نم بارون رو به سانا لب زد:
_بارون میاد لباس مناسب پوشیدن؟
_آره خیالت راحت
یونگی که تا اون لحظه مشغول خوردن بود سرشو به نشونه تاسف تکون داد:
_تهیونگ کم به این بچه سخت بگیر
_خودت میگی بچه به بچه باید سخت گرفت
_ تو بابا بشی چی میشی بیچاره بچههات جیمین که بیچاره شده
با حرف جین همگی خندیدن که نامجون به حمایت از دوست قدیمیش اعتراض کرد:
_مطمئنم بهترین بابای دنیا میشه
بعد چشمکی حوالهی صورت خندون مرد کرد؛جین با ابرو های بالا رفته رو به هوسوک گفت:
_ببین چه طرفداریشو میکنه
_معلومه چون خودش عین دوست عزیزشه
ثانیه بعد صدای خندهای هوبا بود که فضای ویلا رو پر کرد.
با باز شدن در ورودی، جیمین و ته یانگ که از خوشحالی چشاشون برق میزد امدن تو ، همگی سمتشون چرخیدن، پسر بارونی ته یانگ و خودش رو درآورد و همونطور که میتکوند وارد حال شد با صدای بلندی به همشون سلام داد و با حس نگاه خیره روی خودش سرشو بلند کرد و با تهیونگی مواجه شد که خریدارانه سرتا پاشو نگاه میکرد.
YOU ARE READING
Fake Marriage:ازدواج سوری
Fanfictionپسری از جنس ضعف و بی کسی در مقابل مردی از جنس اصالت و قدرت ازدواجی سوری در پی اعتمادی به حقیقت کاپل : ویمین ژانر: امگاورس/خانوادگی/اسمات روز های آپ: پنجشنبه ها