پارت 46

38 13 3
                                    

...
لئون جلویی در اتاق وایستاد نفس عمیقی کشید در زد منتظر موند شاید موران در باز کنه اما صدای از اتاق نیومد.نسشت خودش به در تکیه داد چند دقیقه سکوت کرد بعد گفت





لئون: اولین بار که دیدمت...فکرش نمیکردم قرار انقدر بهت وابسته بشم......شاید باور نکنی اما من از روز اول بهت حس پیدا کردم....اما نگفتم...میدونی چرا؟
لئون منتظر صدای از اتاق بود.اما چیزی گفته نشد موران هیچی نمی‌گفت منتظر حرفاش بود با خودش میگفت این آخرین بار که دارم به حرفاش گوش میدم لئون که سکوت دید بغضش قورت داد







لئون: ترسیدم موران...ترسدم تو از دست بدم...دیگه نبینمت...خیلی ترسیدم موران...اگه باهام وارد رابطه می‌شدیم.....اگه...تو حست بهم از دست میدادی چی؟...اگه از دوست داشتن من خسته...میشدی چی؟...من ترسیدم خیلی ترسیدم نخواستم از دستت بدم گفتم اگه...اگه دوست بمونیم شاید اتفاقی نیفته...اما اشتباه فکر کرده بودم.....بااینکارم بهت آسیب رسوندم متاسفم.... میدونم گفتنش فایده نداره اما متاسفم موران من....نمیدونستم باید چیکار کنم متاسفم.






موران نفهمید کی اشکی از چشماش سرازیری شده ببینیش بالا کشید بازم چیزی نگفت فقد خودش به در تکیه داد تا بهتر صداش بشنوه دلش نمیخواست چیزی بگه فقد می‌خواست گوش بده ببین آخرش چی میشه با خودش هعی تکرار می‌کرد این آخرین بار اخرین بار که لئون باهاش حرف میزنه پس هیچی نگفت فقد گوش داد تو دلش گفت



"اشکال نداره تقصیر تو نیست....لطفا گریه نکن همش اشتباه من بود...کاش میتونستم اینها به روت بگم"







سرش تکیه داد به در چشماش بست لبش گاز گرفت منتظر حرفهای لئون موند لئون هم اشکش پاک کرد با بغض گفت







لئون: میدونی...وقتی برام...گل رز میخریدی چقدر خوشحال میشدم؟...وقتی هر روز تو یه ساعت به کافه میومدی...هیج وقت... هیج وقت دیر نکردی...هیج وقت بدون گل نیومدی...یه بار نشد....ناراحت....یا عصبی....پیشم بیایی همیشه....لبخند تو صورتت بود...همیشه کنارم بودی هیچ وقت تنهام نزاشتی...هیچ وقت.
بغضش قورت داد








لئون:اشتباه کردم میدونم اما دیر فهمیدم...میدونی من فکر کردم که اگه این رفتار ازم ببینی ازم دور میشی حست بهم از دست میدی...اما نشدی...بلکه بهم بیشتر نزدیک شدی...حتی گفتی چرا.....ازم دوری میکنی یا باهام سردی.....
به اینجاست که رسید اشک های مزاحم پاک کرد بینیش بالا داد لبخند تلخی زد






لئون: تو تصوری از اینکه چقدر دوست دارم نداری بچه....میدونی موران من خیلی دوستت دارم...تو لیاقتت بیشتر....میدونی چی بیشتر عذابم میده ؟ من اونقدر باهات بد رفتار کردم که.... باهات بد حرف زدم ناراحتت کردم... میدونی هرکی جای تو بود میرفت اما تو؟... نرفتی نه تنها نرفتی....بلکه دوبار مثل قبل باهام رفتار کردی...جوری رفتار کردی که انگار اون چیزها نه شنیدی نه دیدی...چجوری تحمل کردی ؟چجوری این پنج سال منو با این رفتارهای گوه تحمل کردی؟ هوم؟ بهم بگو موران....چجوری؟چرا از بین این همه آدم عاشق من شدی؟ بهم بگو موران....





forgetfulnessحيث تعيش القصص. اكتشف الآن