misery

584 88 16
                                    

موهای نرم خواهرش را نوازش کرد و صدایش کرد:
"بورا"
دختر چشم گشود و به برادر شکسته اس خیره شد.
"داداشی"
تهیونگ اشک های جاری شده اش را پاک کرد و به تاول ها پوست خواهرش خیره شد.
"متاسفم عزیزم که حواسم بهت نبود"
در واقع برای چند ثانیه پرده را کنار زده بود و نور خورشید این بلا را بر سر خواهر کوچکش آورده بود.
سندورم ومپایر مسخره ترین بیماری بود که وجود داشت.

طوری که تمام زندگی خواهرش در تاریکی سپری شده بود.
"متاسفم"
هق هق گریست و دستان کوچک زخمی اش را میان دستان یخ شده خودش گرفت.
"اشکالی نداره داداشی"
بورا لبخندی زد و موهای خاکستری برادرش را نوازش کرد.
تهیونگ برخاست و گفت:
"میرم برات پاستیل بگیرم برمیگردم"
و با پاک کردن اشک هایش راهی راهروهای طویل بیمارستان شد.
____

کیف پول را بیرون کشید و پول بسته های پاستیل را حساب کرد.
هنوز بسته ها را برنداشته بود که دستی روی آنها نشست.
"اون مرد از وقتی اومدی نگاهش روته..حواست رو جمع کن امگا"
تهیونگ تشکر کرد و بسته های پاستیل را برداشت و از کافه بیرون زد.
تمام مدت پشت سرش را می پایید تا زمانی مرد پشت سرش نیامده باشد.

راهروهایی که دگر خانه اش شده بودند را طی کرد و به اتاق خواهرش رسید. هنوز روی صندلی نشسته بود که پرستاری وارد اتاق شد.
"تهی..یه آقایی اومده و با تو کار داره"
تهیونگ اخمی کرد و از روی صندلی برخاست.
"خواهرت خوابه برو تو راهرو باهاش صحبت کن"
تهیونگ با شک از جایش برخاست و به طرف راهرو آبی رنگ به راه افتاد.
با دیدن مردی که در کافه به او خیره بود پوفی کشید.
"اول از همه بگم آقا من نه زیرخواب کسی میشم نه به پول و کمک امثال شما نیاز دارم"
مرد پوزخندی زد و گفت:
"اولاً سلام امگا..دوما منم نخواستم کمکت کنم یا زیرخواب کسی بشی..برات یه معامله دارم"
تهیونگ با اخم منتظر حرف مرد ماند.

"جئون جانگمین هستم"
تهیونگ نگاهی به دست عضلانی و رگدار مرد انداخت.
با شک و تردید دست داد.
"کیم تهیونگ"
جانگمین پوزخندی زد و گفت:
"میدونم امگا کیم..حالا گوش بده ببین چی میگم.
من گفتم برات یه معامله دارم..
تو این معامله تو دو راه داری.
دوتا راه داری. به عمارت من میری و اونجا زندگی میکنی اما....
اگر بری اونجا باید دنبال وارث من بین سه تا نوه ام بگردی..و تو تنها چهارماه فرصت داری تا وارث اصلی من رو پیدا کنی و اون رو عاشق خودت کنی..اما اگر اشتباه کردی و اشتباهی عاشق وارث من نشدی..اون موقع مجبوری با وارث ازدواج کنی و تا آخر عمر عشقت جلوی چشمات باشه درحالی که مرد خودت رو داری..در عوض من هم درمان خواهرت رو به‌عهده میگیرم.
و اگر نه..میتونی خودت درمان خواهرت رو به عهده بگیری."

تهیونگ متعجب به جانگمین خیره شد.
نمیتوانست قبول کند اما اگر قبول نمیکرد خواهرش چه؟
میدانست موجودی کارت دگر رو به پایان بود و با وجود وضعیت وخیم خواهرش هرچه سریع تر باید ریه اش عمل میشد.
نگاهش را به انگشتان لرزانش داد.
"اگر بری اونجا مثل یه شاهزاده زندگی میکنی و خواهرت درمان میشه اگر نه تا آخر عمر توی بدبختی دست و پا میزنی..شاید حتی نتونی خواهرت رو نجات بدی..درست نمیگم؟"
تهیونگ چشمانش را بهم فشرد.
حتی تصور نبود خواهرش او را دیوانه میکرد.
"م..میرم"
و این تازه ابتدای بدبختی ها بود.
_____

نیشخندی بر لب آورد و خز های نرم خرگوش خاکستری را نوازش کرد.
"عزیز من کیه؟"
خرگوش غرش کیوتی کرد و گوش های بلندش را بالا آورد.
تنها زمان هایی که کنار جونگ کوک بود اینگونه برایش دلبری میکرد و تقریبا با تمام افراد عمارت غریبه بود و آنها را دشمن تلقی میکرد.

کافی بود فردی را در آغوش جونگ کوک ببیند تا با آن دندان های تیز تر از خنجرش آن فرد را تکه پاره کند.
جونگ کوک نیشخندی به لوس بازی های او زد و گفت:
"باز چی میخوای وروجک؟هویج؟"
ابرک با شنیدن نام هویج جیغ کوچکی کشید و از روی کت چرم جونگ کوک خود را به شانه اش رساند.
جونگ کوک خندید و برخاست تا برای خرگوش هویج جور کند.

وارد آشپزخانه شد و چاقو را برداشت و هویج های شسته شده را به ریز ترین حالت ممکن خورد کرد و درون ظرف ریخت.
"بفرمایید..غذای مخصوص ابرک"
خرگوش با خوشحالی بینی کوچکش را تکان داد و شروع به خوردن هویج هایش کرد.

جونگ کوک میخواست از آشپزخانه خارج شود که با ورود پدربزرگش و پسری که از دور فریاد میکشید امگاست سرجایش ایستاد.
"شوگر ددی شدی بابابزرگ؟"
جانگمین با عصای دستش ضربه ای به باسن پسر زد و گفت:
"خفه شو جونگ کوک..این تهیونگه..از این به بعد اینجا زندگی میکنه و قراره عروس این خونه بشه"
جونگ کوک با گیجی اخم کرد و گفت:
"قراره با کی ازدواج کنه؟"
جانگمین شانه ای بالا انداخت.
"وارث من..تا ببینم کی لیاقت وارث شدن رو داره"
جونگ کوک با تمسخر به پدربزرگش خیره شد.

داشت چه کسی را گول میزد؟
این بازی را برای چه راه انداخته بود؟
فهمیدن لایقت یا رازی فراتر؟
____

سلام عسلی های من..اینم پارت اول وارث خدمت شما..
احساس میکنم خوب نشده.
اگر نشده ببخشید دیگه.

لطفا از این فیکمم هم حمایت کنید.
دوستتون دارم.
ووت و کامنت دلگرم کننده بهم بدید.
Night

HeirWhere stories live. Discover now