part 5

115 19 5
                                    

بعد از بیرون رفتن از اقامتگاه پادشاه، به سمت باغ سلطنتی قصر رفت .

روی پلی که از دریاچه‌ی کوچک وسط باغ میگذشت نشست و به انعکاس ماه، توی آب نگاه میکرد .

همونطور که به دریاچه خیره بود، یاد حرف پادشاه افتاد :
" _ 18 سال پیش... شب مرگ پادشاه پیشین یک نفر بدون هیچ آسیبی، جایی قایم شده بود و سوختن افراد رو نگاه رو میکرد."

یعنی اون شخص کی بود؟ جونگ کوک میشناختش؟ ‌چه کسی بود که حاضر به مرگِ اون همه آدم شده بود؟ انقدر سنگدل بود که حتی به زن های باردار و خانواده و بچه های کوچک اهمیت نداد و اونجا رو آتیش زد و تا آخرین لحظه به سوختنشون نگاه کرد؟!

لحظه‌ای فکری به سرش زد، یعنی ممکن بود کار مادرش باشه؟! اگه اون کاری که طبق گفته‌ی بقیه، مادرش انجام داده بود و نابخشودنی بود، این باشه،، چجوری میتونست توی چشم های جفتش نگاه کنه؟ جفتش قربانی این اتفاق بود، اون‌ چجوری میتونست به چشم های جفتش نگاه کنه اگر مسبب بدبختی هاش، مادرش بود؟!

افکارش همچنان ادامه داشت، غافل از اینکه اگر جفتش فقط یک بار لمسش کنه، باندی بین اون دو به وجود میاد و حالا، جونگ کوک بدون هیچ محافظی در ذهنش، در حال فکر کردن به چیز های مزخرف بود :

"_ اگه دیگه منو نخواد چی؟هین..اگر دیگه حتی نگاهم نکنه چی؟ اگه بخاطر کشف حقایق گذشته‌مون تلاش نکنه ؟! اگه اون هم منو یه ادم نحس بدونه؟!...."

جونگ کوک، دست هاش رو جلوی صورتش گرفت و با خودش زمزمه کرد :
_ یعنی ممکنه من هم مثل مادرم بی رحم بشم؟ در حدی که حتی به بچه ها هم رحم نکنم؟!

تهیونگ به حالت های کیوتِ جفتش، خنده‌ی کوتاهی کرد و به سمتش رفت، در حالی که جونگ کوک هنوزم داشت با خودش حرف میزد، پشت سرش روی یکی از زانو هاش نشست و موهای بلند و لختِ جفتش رو نوازش کرد و گفت :

_ نگران نباش خوشگلم، نه قراره ازت متنفر بشم، نه قراره دیگه تو رو نخوام، نه قراره دیگه نگاهت نکنم و نه قراره که تو رو یه ادم نحس بدونم. جفتِ من، بیگناه ترین آدم موجود روی زمینه، هوم؟!

جونگ کوک با بهت نگاهش کرد و بازم به افکارش پر و بال داد :
"_ نکنه فکر کنه دیوونم؟! من تا همین 1 دقیقه پیش داشتم با خودم حرف میزدم و ... وایسا ببینم، اون چطوری چیز هایی که من توی ذهنم گفتم رو شنیده؟! نکنه افکارم رو بلند بلند گفتم؟!!"

تهیونگ لبخندِ بزرگی زد و گفت :
_ من قرار نیست فکر کنم تو دیوونه ای.

تهیونگ از پشت سرش بلند شد و کنار جونگ کوک نشست و ادامه داد :
_ و اینکه... افکارت رو بلند بلند نگفتی، جفت های حقیقی، وقتی برای اولین بار همدیگه‌رو لمس میکنن، یه باندی بینشون به وجود میاد، که میتونن باهاش توی ذهن همدیگه صحبت کنن؛ و اینکه، این باند زمانی که برای اولین بار با همه رابطه داشته باشیم، پررنگ تر میشه در حدی که بتونیم از احساسات هم با خبر بشیم.

Snuggle Night [ VKOOK ]Where stories live. Discover now