جیمین لباساشو مرتب کرد و از ماشین پیاده شد یک هفته قبل وقتی از در این عمارت بیرون میرفت اصلاً تصورشو نمیکرد اومدنی همه چی عوض بشه حتی فکر کردن به دو شب قبل و چند ساعت قبل باعث میشد پروانهها تو شکمش پرواز کنن.
رابطه سختی که چند ساعت قبل توی هواپیما داشتن باعث شده بود که دوباره بدنش کوفته بشه؛سوراخش می سوخت و به قول کوک مثل پنگوئن راه میرفت.
در باز شد و مثل همیشه همه خدمتکارا برای استقبال جلوی در جمع شده بودند جیمین با گرمی جوابشونو داد و تهیونگ فقط سرشو تکون میداد انگار وقتی وارد این عمارت میشد میرفت تو جلد وارث مستبد.
_سلام آقا خوش اومدین خسته نباشین
با شنیدن صدای سویا با ذوق سمتش برگشت و با مهربونی دستاشو فشرد:
_آه سویا خیلی دلم برات تنگ شده بود
_منم همینطور آقا
تهیونگ با چشم و ابرو بهش فهموند که به دیدن بقیه اعضا برن کنار همسرش ایستاد و همراهش وارد سالن بزرگ پذیرایی عمارت شد؛ ایل نام همراه با همسرش روی مبلهای سلطنتی نشسته بودند، مادربزرگشون با دیدن نوههاش دستاش رو سمتشون دراز کرد:
_بچههااااا خوش اومدین
هر کدوم یکی از دستهای مادربزرگشون رو گرفتن و تهیونگ بوسهی روی دستای چروکش گذاشت:
_حالتون چطوره خانم
_خوبم عزیزم
سمت جیمین برگشت و دستاشو فشرد:
_تو چطوری عزیز من
_به خوبی شما خانم
به تقلید از تهیونگ خانم صداش میزد؛ هنوزم که هنوزه یخش باز نشده بود اما میدونست که پیرزن رو بیشتر از ایل نام اخمو دوست داره.
تهیونگ سمت ایل نام رفت و تعظیمی کرد:
_از دیدنتون خوشحالم آقا
ایل نام نگاه افتخارآمیزی به وارثش انداخت و سرشو تکون داد:
_نبودنت حس میشد کیم تهیونگ
امگا چشاشو دور داد و پوزخندی زد ، اونا جفتشون شبیه هم بودن الانم داشتن هندونه زیر بغل هم میدادن،تعظیم کوتاهی رو به مادربزرگش کرد و همانطور که دور میشد لب زد:
_از حضورتون مرخص میشم...کمی نیاز به استراحت دارم
و بدون هیچ حرف دیگهای از اونجا دور شد حق با تهیونگ بود بعد از رابطه دوم که توی هواپیما داشتن احساس میکرد بدنش افت کرده.
همهی اخبارهای این یه هفته رو سویا کف دستش گذاشت و حمومشم براش آماده کرده بود بعد از دوش مفصلی که گرفت تازه فهمید چقدر خسته است همونطور که خمیازه میکشید سمت میز آرایش گوشه اتاق رفت بدنش پر بود از مارکهای بنفش مخصوصاً دور سینههاشو روی رونهاش؛ لباس راحتی انتخاب کرد و سمت تخت رفت میخواست ساعتها بخوابه،کرم نرم کنندهشو به دست و صورتش زد که دوباره سویا با سینی بزرگ پر از خوراکی وارد شد:
YOU ARE READING
Fake Marriage:ازدواج سوری
Fanfictionپسری از جنس ضعف و بی کسی در مقابل مردی از جنس اصالت و قدرت ازدواجی سوری در پی اعتمادی به حقیقت کاپل : ویمین ژانر: امگاورس/خانوادگی/اسمات روز های آپ: پنجشنبه ها