هفت[پايان]

56 18 12
                                    

تازه از اسايشگاه برگشته بود،اين بار كه بهش زنگ زدن برخلاف هميشه سريعا خودش رو به اسايشگاه رسوند اما نگهبان نگذاشت داخل بشه انگار بهش دستور داده بودن فقط لويي رو نذارن وارد اونجا بشه.

نگهبان با تلفن به پذيرش زنگ زد و به لويي گفت منتظر بمونه و لويي هم قبول كرد اما تمام وقت توي محوطه اسايشگاه گردن ميكشيد و چشم ميچرخوند تا اثري از هري توي اونجا ببينه.

انگار يادش رفته بود خودش باعث شد هري نباشه،هري ديگه توي شهري كه اون نفس ميكشيد،نفس نكشه و بهشون پايان بده.

زني با روپوش سفيد خودش رو به لويي رسوند و كاغذي توي دست لويي گذاشت و گفت اون روز كه وسايل هري رو جمع ميكرده اين نامه رو پيدا نكرده،توي رو بالشي گذاشته بوده همراه باعكسي از خوده لويي.

لويي هم بدون تشكر فقط نامه و عكس رو گرفت و سوار ماشين شد و خودش رو به خونه رسوند.

استرس باز كردن نامه رو داشت،اين دو هفته شب و روز نذاشته بودن براش اين نامه هاي هري!

زير چشماش گود افتاده بود و سياهي زيرش داد ميزد كه نخوابيده،قرمزي و رگ هاي متورم چشماش فرياد ميزد كه اندازه اقيانوس ارام كه هري ازش ميترسيد،گريه كرده بود.

« نامهٔ آخر؛

يه چند ساعتيه كه نشستم لبه پنجره،باورت نميشه ولي امروز بعد اينهمه ور رفتن با ميله هاي پنجره اتاقم تونستم دوتاشونو كج كنم،الان خودم از بينشون ميتونم رد بشم.

نور ماه كامل قشنگه و همه جا رو روشن كرده و ميتونم بهش دست بزنم،ميدوني؟حس ميكنم ماه رو توي دستام دارم.

اين موقع كه شب ميشه همه جا ساكته و ميتونم صداي پچ پچ مورچه هاي توي سرم رو بشنوم باورت ميشه؟.

ساعت دو و سه شب كه ميشه هيچكي بيدار نيست،اگرم باشه دلتنگي بيدارش نگه داشته،مثل من كه امشب خيلي دلم برات تنگه و چند تا قرص آبيام رو خوردم و حالا تو اينجايي!.

داشتم به ماه ميگفتم دلم برات تنگ شده،دلتنگ تويي كه ازم دوري،دلتنگ تويي كه نميتونم بغلت كنم و ببوسمت و سرم رو بذارم روي شونه هات و يادم بره دل منم تنگ ميشه.

بعد ميدوني چيشد؟ماه گفت نميشناستت!منم گفتم مگه ميشه ماهِ اسمون باشي و ماهِ روي زمين رو نشناسي؟

ماه ساكت شد،ديگه جوابم رو نداد اخه نميدونست چي بگه از تو البته حق ميدم بهش تو حتي زبون ماه رو هم بند مياري پرندهٔ آبي من.

خيره خيره نگاهم ميكني،انگار كه ميدوني امشب اومدم سراغت باز.

اخه دلم برات تنگ بود،من اومدم ولي تو نبودي مثل همه شبا كه نبودي،اين بار گفتم اگه نباشي برات يادداشت بذارم بنويسم آمدم نبودي،رفتم اما ترسيدم ناراحت بشي.

To Blue Bird [L.S]Where stories live. Discover now