حساسیتهای اخیرشون،بوی دلخوری هم میداد..
شاید از قبلتر و شاید از همون شب بیشتر شد!
شبی که ویکتور و تهیونگ،با حداکثر ذوقشون منتظر برگشت سوکجینی بودن که با قصد قبلی هماهنگ کردن خودش از سرکار برگرده..سوپرایزشون شامل کادو و کیک و شام لذیدی بود که به مناسبت سالگرد رابطهاشون آماده کرده بودن و حدس میزنین چه اتفاقی افتاد؟!
سوکجین برخلاف مخالفت ویکتور،به طور داوطلبانه همراه چند همکار داخل اداره مونده بود تا به کارهای عقب مونده برسه و رسما سالگرد رو فراموش کرده بود!..
و وقتی خود تهیونگ دنبالش رفت و به خونه برش گردوند،با فهمیدن قضیه سعی کرد از دل دوبرادر دربیاره اما خب..نمیشد دلخوری و ذوق کور شدهاشون رو نادیده گرفت..
دوبرادر میترسیدن! وحشت داشتن از اینکه سوکجین رو از دست بدن!! و انگار شغل پسرشون،حریف قدری بود که توجهش رو میدزدید!!..
برای شام به پیشنهاد وی،تهیونگ گالبی* پخت و حالا که مشغول چیدن میزه، ویکتور وظیفه نازکشی سوکجین رو به عهده گرفت تا پسرشون با اختلاف یک روز بالاخره باهاشون غذا بخوره..
*انواع غذای کبابی با گوشت دنده
ویکتور پله هارو رد کرد و به پشت در اتاق مشترکشون رسید.
چند تقه به در کوبید و همزمان گفت:
_سوکجینا..میتونم بیام داخل؟!..
چندلحظه منتظر موند و دقیقا وقتی دستش رو برای دوباره در زدن بالا آورد، جواب گرفت:
_اگه بگم نمیتونی که این بار واجد شرایط تورئو* میشی..
*مسابقات گاوبازی اسپانیا
ویکتور با کنایه سوکجین لب پایینش رو داخل دهنش کشید،پسرش خوب بلد بود با طعنه ها بازی کنه.
_دارم میام تو..
به آرومی دستگیره رو پایین کشید و در رو باز کرد.
قدمی به داخل اتاق گذاشت و سوکجین رو درحالیکه پیراهن سرمه ای رنگ تهیونگ رو پوشیده و روی تخت خودش رو جمع کرده دید..فاصلهاش با تخت رو به پایان رسوند و کنار سوکجین نشست..
پسرش نگاهش نمیکرد و همین برای سوزش قلبش کافی بود.دستش رو بلند کرد تا صورت سوکجین رو به طرف خودش برگردونه که با فاصله گرفتن بیشتر پسر موفندقی مواجه شد.
_جینا..نگاهم نمیکنی؟!
حتی با وجود لحنی که سوکجین همیشه باهاش ضعف میکرد هم،راضی به نگاه کردن به مرد نشد.
_میدونم ازمون ناراحتی ولی..
جملهاش توسط صدای لطیف پسرش قطع شد:
_مگه مهمه که ناراحت باشم؟!..مگه به هرحال با زور اون چیزی نمیشه که شما میخواین؟..
پسر گفت و با این حرف سوزش جدیدی در ناحیه قلب سرگرد پدید آورد..
![](https://img.wattpad.com/cover/366097731-288-k426403.jpg)
DU LIEST GERADE
𝖫𝖮𝖱𝖣 𝖬𝖮𝖮𝖭'𝖲 ‖ TAEJIN "COMPLETED"
Fanfiction_تو خوششانسی که عاشقتیم. _وگرنه تا الان هفت فوت زیر زمین بودی. @spidervictory "چنل تلگرام" Name: ارباب ماه Couple:VTAEJIN