Part 6 : بیبی منتظره

600 66 111
                                    

هر چند دقیقه یکبار با چک کردن گوشیش تکه‌ای از سبزیجات و گوشت داخل بشقابش رو میخورد اما واضح بود که حواسش انقدرا هم به غذا نیست..

تهیونگ پاش رو به آرومی به پای هیونگش زد و بعد از جلب کردن توجهش،با چشم به سوکجین اشاره کرد..

حالت بی‌حواس موفندقی اعصاب دادستان رو هدف گرفته بود و کنجکاو بود بدونه قراره چه محتوایی داخل گوشیش اونو از انتظار دربیاره‌..

_جینا..حواست به غذات هست؟

پسر کوچکتر چشماش رو از صفحه گوشی گرفت و لقمه‌ای که ویکتور جلوی دهانش نگه داشته رو خورد.

_منتظر چیزی هستی؟

مرد دوباره پرسید و توقع جواب داشت که با صدای نوتیف گوشی،پسر سریعا از سرجاش بلند شد .

_باید برم حاضر بشم یونگی داره میاد دنبالم..

_چی؟!

_حداقل ناهارتو..

اولین سوال توسط دادستان پرسیده شد و در ادامه این سرگرد بود که حرفش با ناپدید شدن سوکجین نصفه موند..

_تموم کن..

ادامه جمله‌اش رو به جای خالی پسر تحویل داد و با تکون دادن سرش روی صندلی جابجا شد..

_هیونگ..مطمئنی دیروز باهاش حرف زدی؟

سرگرد نگاهی به چهره برادرش انداخت و دستی به لبش کشید..وقتی خود پسر گفته بود از اون مرد خوشش میاد و مایله باهاش دوست باشه،اون چی میتونست بگه؟..

_جوابشو که بهت گفتم..خودمم تا وقتی اون پسرو نبینم راضی نیستم ولی خب انگار سوکجین قرار امروزشونو دوتایی چیده..تو که دیدیش چطور بود؟!

_صمیمی..

دادستان با اخم کوتاه جواب داد و با مکث بیشتری به ادامه جوابش افزود:

_با سوکجین جوری صمیمی برخورد میکرد که انگار خیلی وقته همو میشناسن..در ضمن با توجه به اطلاعاتی که بهش داده،جفتمون فعلا کیم تهیونگی هستیم که سرگرد اداره‌اس..

این بار ابروهای ویکتور هم با جاذبه‌ای به هم نزدیک شدن و پرسید:

_چرا باید در این مورد هم بهش گفته باشه؟

_نمیدونم..همین الانش هم به اندازه کافی دوست نداره؟..

صحبتشون با خروج موفندقی از اتاقشون با وقفه روبرو شد و سوکجین،با بوسیدن گونه هردو مرد خداحافظی کوتاهی کرد و از خونه خارج شد..

دوبرادر نگاهی به هم انداختن و سریعا از سرجاشون بلند شدن تا به پنجره برسن.

نگاه تیزبین و آغشته به دقت زیادشون روی دو پسری که بیرون باهم خوش و بش میکنن رد و بدل میشد و دادستان زودتر به حرف اومد:

𝖫𝖮𝖱𝖣 𝖬𝖮𝖮𝖭'𝖲 ‖ TAEJIN "COMPLETED"Where stories live. Discover now