Part 5 : من حالم خوبه

437 71 178
                                    

سوکجین مشغول آشپزی بود و تهیونگ هم درکنارش بهش کمک میکرد..یکی از کارهای موردعلاقش که آرامش روان و لذت دوچندان رو در پی داشت،قطعا آشپزی با دستپخت فوق‌العاده‌‌اش بود که به لطف سال های نوجوانیش مهارت کافی رو بدست آورد..

گوشی دادستان برای بار دوم شروع به ویبره رفتن کرد و صدای زنگش داخل خونه پیچید؛ سوکجین درحالیکه داشت سبزیجات رو خرد میکرد نگاهی به تهیونگ و تلفن کنار گوشش انداخت..چشمامو تو حدقه چرخوند و سرش رو با تکون آرومی همراه کرد..حتما دوباره دستیار نکبتش بود که اجازه نمیداد دوست پسرش کنارش بمونه و همش باید در حال کنترل اوضاع اون دفتر کوفتی از راه دور میبود..

با اتمام تماس تهیونگ و ورودش به آشپزخونه،موفندقی شعله گاز رو بیشتر کرد و بدون نگاه کردن به ته گفت:

_دوباره اون دختره نچسب بود؟..یعنی نمیتونی یه روز که زود اومدی خونه و منم اینجام جوابشو ندی؟

تهیونگ با خنده لطیفی جلو اومد و چاقو رو از دست جین گرفت تا کارش رو ادامه بده.

_نه شیرینم اون نبود..درواقع اون دیگه دستیار من نیست، با آقای لی صحبت میکردم..

سوکجین نگاه متعجبش رو به پسربزرگتر دوخت و پرسید:

_یعنی چی که نیست؟ اخراجش کردی؟

_خب نه..فرستادمش یه بخش دیگه،میدونی که اون موسسه به قدری بزرگ هست که برای یه نفر کار دیگه ای داشته باشه..

موفندقی پایین گوشش رو با ناخن آهسته خاروند..تعجب هنوز روی نگاهش نشسته بود..

_ولی چرا؟

تکخند تهیونگ باعث شد بهش نزدیکتر بشه و دوباره بپرسه:

_چرا میخندی؟

_فکر میکردم ازش خوشت نمیاد..

_آره ولی..

_خب پس بنظر منطقی میاد اینطور نیست؟..قرار شد آقای لی برادرش رو به جای خانم شین بفرسته، پس دیگه نیازی نیست نگران زاویه دید اون دختر باشی، باشه عزیزم؟..در ضمن برادر آقای لی متاهله..

سوکجین ابرویی بالا انداخت و نتونست خنده‌اش رو کنترل کنه..با وجود تکراری بودن این نوع رفتارها، باز هم براش تازگی داشتن و خودش بهتر از هرکسی میدونست چقدر برای این دو برادر ارزش داره که نخوان با چیزهایی کوچیکی مثل این هم خاطرش رو رنجونده کنن..

بوسه‌ای روی گونه تهیونگ نشوند و با خوشحالی بیشتری به کارش ادامه داد..
حتی اگه این دوبرادر در این حد هم توجهشون رو ابراز نمیکردن،سوکجین میدونست که چه جایگاهی براشون داره..
درواقع این موضوع چند سال پیش بهش اثبات شده بود!‌.

پدر اون دونفر _کیم بزرگ_ با وجود اینکه همسر روشن‌فکر آمریکاییش رو داشت اما بازم نتونسته بود از تفکرات سنتی و هموفوبیک دست بکشه و خب این از تاثیرات خانواده بزرگ و قدیمی و قانون‌مدارشون بود..

𝖫𝖮𝖱𝖣 𝖬𝖮𝖮𝖭'𝖲 ‖ TAEJIN "COMPLETED"Donde viven las historias. Descúbrelo ahora