Lost Memories - P7

44 5 0
                                    

***
سئول

ابروهاش و در هم کشید و با دقت نگاهی به اطرافش انداخت؛ 1 ساعتِ کامل میشد که در حال بررسی بودن و به جز چند نمونه جزئی هیچ چیز دیگه ای به دست نیاورده بودن و همین هم کمی عصبیش کرده بود ! اما همین نمونه ها  و جزئیات کم و کوچیک هم مشکوک بودن.
نفس عمیقی کشید و در حالی که دستش و با دستمال کاغذیی که مامور به سمتش گرفته بود پاک میکرد؛ با اخم و بدون اینکه متوجه باشه زیر لب زمزمه کرد:
-اینبار همه چیز فرق داره ...
ووبین که مشغول نوشتن جزئیات بود با شنیدن زمزمه نامفهوم چانگبین سرش و بلند کرد و متعجب قدمی به جلو برداشت و نزدیکش شد:
-چیزی گفتی؟
نفس عمیقی کشید و ایستاد؛ دستش و پشت گردنش کشید و به سمت ووبین برگشت:
-هیچی...تموم جزئیات و نوشتی؟... حتی از کوچکترین مورد هم نباید چشم پوشی کنیم ...
سرش و به تفهیم حرف های چانگبین تکون داد و در حالی که رفت و آمد مامور هارو دنبال میکرد گفت:
- تجسس و ادامه میدیم؟
مکثی کرد و با اشاره به محیط اطرافشون ادامه داد:
-تا الان هیچی پیدا نشده به جز چند تا نمونه که برای پیگیری کافی نیستن ... از طرفی نتیجه ای هم فکر نمیکنم داشته باشه ...
اخم کمرنگی کرد و به نقطه نامعلومی خیره شد:
-منظورت اینه که این مورد و نادیده بگیریم؟
ووبین با وجود این که انتظار شنیدن چنین حرفی و داشت با دستپاچگی دست هاش و بالا اورد و به نشونه نفی تکون داد:
-نه ... چنین چیزی نمیگم ... ولی خب ... بیا منطقی باشیم ... با چند تا مورد کوچیک که نمیشه نتیجه گرفت؟... تا همین الان هم کلی وقت تلف کردیم.
با کلافگی دستش و میون موهاش کشید و دو قدم از ووبین فاصله گرفت و بی هدف مشغول قدم زدن شد. تا یک جایی باهاش موافق بود؛ در واقع این مورد هایی که به دست اورده بودن برای تشکیل پرونده و یا بررسی زیاد کافی نبودن و همین ها لحظه ای بهش تلنگر میزد تا بیخیال بشه و توجه زیادی نکنه.
اما از طرفی شباهت های زیادی هم وجود داشت که فکر چانگبین و هم درگیر میکرد و بهش این اجازه رو نمیداد که ساده ازش بگذره!
-چانگبین .... به چیزی فکر میکنی ؟... یا چمیدونم ... چیزی هست که ما متوجه نشده باشیم؟
دستش و روی صورتش کشید و بدون این که به سمتش برگرده شروع به حرف زدن کرد:
-احساس میکنم این مورد هم به همون پرونده یه ارتباطی داره ...
یک تای ابروش و بالا انداخت و با کنجکاوی بهش خیره شد:
-منظورت همون ....
میون حرفش پرید و سرش و به سمتش چرخوند و گفت:
-آره... با یه نگاه جزئی میشه فهمید این دقیقا شبیه همون مورد های قبلیه ... اما با یه تفاوت ... اون هم این که اینبار خبری از هیچ جسدی نیست ... و فقط یه سری سرنخ به جا مونده که به دست اوردن منبعش سخته ... اما خب این که جسدی پیدا نشده هم به این معنا نیست که قربانی در کار نباشه ..!
سرش و نرم و آروم بالا و پایین کرد و در حالی که فکرش درگیر حرف های چانگبین شده بود گفت:
-مطمئنی؟... شاید اصلا اینجا همچین اتفاقی که ما فکر میکنیم نیفتاده باشه ... و هیچ جسدی هم در کار نباشه! به هر حال خیلی از درگیری ها هم گاهی باعث آسیب جزئی میشه که خب نمیشه بهش برچسب جرم سنگین و زد .
شونه ای بالا انداخت و به رد خونی که روی زمین به جا مونده بود خیره شد:
-چطور ممکنه اتفاقی نیفتاده باشه؟... درست 8 ساعت قبل صدای درگیری شدیدی اینجا شنیده میشه و بعد هم چند نفر با عجله از اینجا میزنن بیرون ... که خیلی اتفاقی با یه رهگذر برخورد میکنن و ناچارن و یا از روی هدف ضربه ای تو سرش میزنن و بعد غیب میشن! نمی خوای بگی که اینا عادیه و من متوهمم؟
به دیوار آجری پشت سرش تکیه زد و دست هاش و روی سینه قفل کرد:
-شاید حساس شدی ... ممکنه چندتا جوون اینجا نوشیدنی خوردن بعدم رفتن ... و خب میدونی که آدم وقتی مست میشه کنترل رفتارش دست خودش نیست!
چانگبین ابرویی بالا انداخت و تک خنده ای کرد:
-جدی که نمیگی ... ؟
نگاه سر سریی به اطرافش انداخت و ادامه داد:
-خب بیا از اینجا شروع کنیم ....اینجا یه ساختمون نیمه کارس که به گفته اطرافیان و آدمای این محله صاحب ملک بودجه کافی برای ادامه ساخت و ساز و نداشته پس همین طور نیمه کاره رهاش کرده؛ ولی الان درست اونطرف شهر یه ساختمون ساخته که از اینجا بزرگتره که خب اگر بخوایم منطقی بهش نگاه کنیم این یکم عجیب غریبه!... چون اگر بودجه نداشته چطور میتونه بره تو یه محله بهتر یه ساختمون بزرگتر و صاحب بشه ... ؟ از طرفی از صبح روز گذشته کلا خبری ازش نیست و به گفته خانواده ش رفته سفر کاری؟ اما خب هیچ راهی هم نیست که بشه باهاش ارتباط گرفت و خب نظر من اینه که صاحب اینجا خودش مضنون به حساب میاد ...
مکثی کرد و دستش به چونه اش کشید و همون طور که مسیر کوتاهی و قدم میزد ادامه داد:
-اوکی ... شاید بشه با چند تا دلیل این رفتار و عمل صاحب ملک و توجیح کرد و از مضنون بودن خارجش کرد ولی میرسیم به یه مورد دیگه .... سئول جای بزرگیه و جاهای تفریحی زیادی هست چرا باید چندتا جوون بین این همه جا برای خوش گذرونی بیان اینجا؟... راستش هر چی نگاه میکنم هیچ جذابیتی نمیبینم که یکم قانع بشم ... حتی اگر هم چنین چیزی باشه این شواهد و جزئیاتی که پیدا شده شک برانگیزه ... رد خونی که از رنگش میشه تشخیص داد زمان زیادی ازش نگذشته ! ... زنجیر های ریز و درشتی که انتهاش حلقه هاییه که مشخصه برای گیر انداخته شدن ساخته شده ... و یه سری خرده ریز که بیشتر بهش میخوره طی درگیری اینجا به جا مونده ... نمیخوای بگی که اینا یه نوع سرگرمیه که من ازشون بی بهره بودم؟ ...  راستش حتی اگر هم همینطور باشه یک جور جرم به حساب میاد ... حتی ممکنه این درگیری به تجاوز و یا چیزهای دیگه ختم شده باشه که البته این بیشتر حدس منه و خودمم هنوز مطمئن نیستم ...
با نوک کفشش لگدی به سنگ ریزه های روی زمین زد و به دنباله ی حرفش گفت:
-تو میگی شاید چندتا جوون مست بودن و کنترل رفتارشون دست خودشون نبوده ولی تا جایی که اضهارات و خوندم رفتارشون کاملا عادی بوده و هیچ نشونه ای از مستی نداشتن!
هوفی کرد و چنگی به موهای پشت سرش زد. خب حرف های چانگبین قانع کننده به نظر میرسید خصوصا این که ریز به ریز جزئیات و با دقت کنار هم چیده بود و حالا دنبال جواب های سوالات توی ذهنش بود.
ولی خب چطور میشد با چندتا شک و یا حدسیات به نتیجه رسید؟... تا حدودی شرایط کمی شک برانگیز بود ولی اینطور نبود که بشه با همون ها چنین مسئله عجیب و غریبی و حل کرد ... البته این مسئله تنها برای چانگبین کمی عجیب غریب به نظر میرسید! چرا که همه و حتی خودش هم چندان موضوع و جدی نگرفته بودن و شخصا هم بیشتر اصرار داشت تا چیزی دیده نشه نمیشه بهش اطمینان کرد و یا نظر قطعی داد...!
-شاید حق با تو باشه اما این مورد و چند نفر گزارش دادن که ولگرد بودن و یا رهگذر ...  از کجا معلوم ... شاید چرت و پرت گفتن میدونی که این روزا آدمای بیکار و مزخرف زیاد شده ...  و خب ممکنه برای سرگرمی این کارو کرده باشن! از طرفی اگر این مورد به قول تو به تجاوز ختم شده بود تا الان گزارشش هم به دستمون میرسید ...!
متعجب و سوالی به ووبین خیره شد و انگشت اشاره اش و به سمتش گرفت:
-صبر کن ببینم ... درست متوجه شدم؟... یعنی میگی اگر کسی که گزارش یه مورد و بده و از قضا ولگرد و یا یه آدم معمولی باشه یعنی اون گزارش هیچ ارزش و اعتباری نداره و در واقع میشه گفت طرف محض سرگرمی این کارو کرده؟
هوفی کرد و تکیه اش و از دیوار گرفت و قدمی به سمتش برداشت:
-نمیگم اعتباری نداره ... فقط میگم باید این احتمال و هم در نظر گرفت ... بارها شده که خیلی ها زنگ زدن و مارو علاف کردن اونم به خاطر چیزی که اصلا وجود نداشته ....
بالای ابروش و خاروند و سری تکون داد:
-درسته ... ولی خب اگر فقط به یه گزارش ختم میشد میتونستم قانع بشم ولی با وجود یه سری شواهد نمیشه راحت بیخیال شد و اولویت و به احتمالات ذهنی داد .... از طرفی شخصی که صدمه دیده هنوز تو بیمارستانه و به گفته پزشک ها هیچ اختلال ذهنی نداره و میشه گفت چیزی جز واقعیت و به زبون نیاورده ... و الان هم خودش تو جایگاه شاکیه ... و اینکه تا وقتی سر و کله ی صاحب این ملک پیدا نشه باید به بررسی ادامه بدیم ...
سکوتی بینشون شد و در همین حین چانگبین با نگاهش دوباره اطرافش و زیر نظر گرفت چرا که اعتقاد داشت هر چقدر بیشتر و با دقت بالایی تمام جزئیات و بررسی میکرد بهتر میتونست نتیجه گیری کنه و حتی به سرنخ های بیشتری دست پیدا کنه...
این موضوع شاید نسبت به باقی اتفاقات کمی کم رنگ تر به نظر می رسید اما این طور هم نبود که بتونه از کنارش گذر کنه و یا توجهی نشون نده! در واقع اینطور بود که با وجود پرونده هایی که داشت؛ از نظرش ساده گذر کردن و یا خونسرد عمل کردن نوعی بی انصافی و یا اهمال کاری به حساب می اومد و در آخر نتیجه ای و رقم میزد که هیچ صورت خوشی نداشت و تداعی کننده روزها و اتفاقات سخت بود ... .
با وجود این که گزارشات ناقص بودن و شواهد هم کافی نبود باز هم باید مسئله جدی گرفته میشد.
پس در حالی که تو محیط ساختمان نیمه کاره شروع به قدم زدن میکرد نگاهش و به گوشه گوشه اطرافش هم به حرکت در اورد که با شنیدن صدای خفیف و آرومی درست از قسمت غربی ساختمان از گوشه چشم نگاهی به سمتی که صدا شنیده میشد انداخت و چشم هاش و ریز کرد.
انگار تصوراتش درست از آب در اومده بود و حالا شخص مجهولی هم تو صحنه جرم حضور داشت ...
کسی که در تلاش بود پنهان بشه و حتی روحش هم خبر نداشت تمام مدت حضورش حس شده ...
چانگبین از لحظه ورود حسش کرده بود ... میدونست کسی اینجاست و هر لحظه منتظر بود تا خودش و نشون بده اما این انتظار طولانی شده بود .. اما با این حال قصد نداشت اون شخص و غافلگیر کنه! به نوعی میخواست اولین قدم و به عهده طرف مقابل بزاره و به این بهونه بتونه بهترین عملکرد و از خودش نشون بده...
جالب بود که حتی میتونست ترس و از همین فاصله هم حس کنه!
ترسی که تمام وجود اون آدم و در برگرفته بود.
میتونست با اطمینان بگه اون فرد در چه حالیه! این که با استرس خودش و گوشه ای پنهان کرده و حالا با اضطراب روی سطح ناصافی سعی در برقرار کردن تعادل داره اما چه حیف که تلاش هاش برای شخصی مثل چانگبین بی فایده بود.
این که اون مضنون بود و یا شاهد مشخص نبود ولی مطمئن بود یک ارتباطی با این ماجرا داره ...!
چرا که اگر ارتباطی نبود الان با وجود این همه مامور حاضر نمیشد تو محل وقوع جرم حضور پیدا کنه... !
نیشخندی زد و در حالی که به همون نقطه خیره میشد زیر لب با خودش و اون شخصی که تنها حسش میکرد زمزمه کرد:
-چقدر دیگه میخوای قایم بشی؟

Lost Memories Where stories live. Discover now