هیونجین
کل بدنم با حس درد و لذتی که کریس بهم میداد سست شده بودو انگار توی یه حباب بودم
لبمو گاز گرفتم وقتی کامشو داخلم حس کردم و به کمرم قوس دادم
اهی کشیدم که بخاطرش کمربند کاملا به گردنم چسبید و فشارشو بیشتر حس کردم و کام خودمم روی شکمم ریخت
چشامو بستمو به خودم اجازه دادم توی اون خلسه ی شیرین غرق بشم
طولی نکشید که با حس باز شدن کمربند از دور گردنم چشمامو باز کردمو کریسو تو فاصله ی نزدیکم دیدم
+بخواب... میبرمت روی تخت
فککنم از نگاهم خستگیمو خونده بود
بهرحال برای من خوب بود
چشمامو بستمو اجازه دادم روی دستاش بلندم کنه و توی تختش پایین بزارتم
و بعد چند دقیقه...
دستاش دورم پیچید و زمزمشو توی گوشم شنیدم
+خوب استراحت کن، هنوز کارم باهات تموم نشده~
______________________
اشانتیون🫴🏻