part 1

184 22 1
                                    

_شوگا
_هومم؟؟
_بهم قول بده که دوباره ببینمت
_قول میدم چیمی

و در آخر با گریه از بغل همدیگه اومدن بیرون
شوگا تا لحظه آخری ک چیمیش از دیدش خارج بشه از پنجره ماشین بهش نگاه کرد
●○
●○
●○
●○
●○
●○
_جیمینا
_بله هیونگ
_بنظرم بهتره که آروم باشی
استرست رو باید از بین ببری
اینطوری میتونی از پسش بربیای

°• هوسوک هیونگ تا لحظه آخر مثل مامانا داشت نصیحتم می‌کرد

_یاا هیونگ باور کن من آرومم فک کنم تو بیشتر استرس داری
درسته ک برام خیلی مهمه این مصاحبه اما بنظرم لازم نیست این همه نصیحت کنی
_باشههه،فقط در آخر اگه دیدی اینم نشد اشکالی نداره بازم من هواتو دارم
_باشه هیونگ،فعلا

°•دلم نمیخاد دوباره هیونگ رو ناامید کنم اما یه حسی میگه اینم نمیشه....
خیلی وقته ک با هیونگ تنها زندگی میکنم دقیقا از وقتی ک ۱۸ سالم شد از اون موقع تصمیم گرفتیم ک یه خونه اجاره کنیم و باهم زندگی کنیم
ولی الان بیشتر بار رو شونه های هیونگه
از اجاره خونه تا خرج ریز به ریز زندگی رو اون میداد
دوسال تموم ازم مراقبت کرد
دیگه نمیخام...دیگه نمیخام سر بارش باشم...
الان بار دوازدهمه که دارم برای مصاحبه کاری میرم
با اینکه حس خوبی بهش ندارم اما امیداورم این دفعه بشه
.
سوار مترو شدم
خیلی شلوغ بود عاااح اصلا به زور میشه نفس کشید....
بلخره رسیدم
واوو کمپانیه بزرگیه
باورش سخته ک بخام اینجا کار کنم
اصلا چطوری قبول کردن من تو همچین کمپانیه خفنی با اون رزومه داغونم بیام کار کنم...
به سمت پذیرش رفتم و با راهنمایی اون خانم به سمت اتاقی ک قرار بود برا مصاحبه برم پا پیش گذاشتم
چقدر آدم....
همه برای مصاحبه اومده بودن؟؟
نا امید تر از قبل شدم اما رفتم و روی یکی از صندلی ها نشستم تا صدام بزنن
هنوز ۵ دقیقه هم نشده بود ک اون راهرو پر آدم خالی از آدم شد
چرا هرکی میرفت تو سریع میومد بیرون
خیلی عجیبه..
بلخره نوبت من شد..
درو باز کردم و رفتم داخل

_بیا بشین

سریع رفتم و روی صندلی مقابل اون آقا نشستم ک همون لحظه گوشی اون آقا زنگ خورد

_عاححح یونگیا ببین تو چه بدبختی انداختیم
محض رضای خدا یه نفرم قبول نکرده تا الان

_هیچ کس؟؟

_خب فقط یه نفر دیگه مونده
یونگی با نا امیدی گفت
_نامجونا قول میدم جبران کنم اما هر طور شده اون آخری رو نگه دار من دیگه نمیکشم
_باش،فعلا

گوشی رو قطع کرد و روز میز گذاشت
به سمت پسر برگشت
پسرک داشت با ناخوناش بازی می‌کرد

_خب
پارک جیمین درسته؟؟
_بله آقا
_میدونی ک رزومت قوی نیست درسته؟
_بله،میدونم
راسش بخاطر همین نتونستم جایی کار پیدا کنم و بزرگ ترین مشکلش نداشتن سابقس
میدونم مربوط به کار الانم نیست اما فقط ۶ ماه به عنوان باریستا تو کافه کار کردم

_ن اتفاقا خیلیم مربوطه
_چی؟
_قضیه اینه که ما فقط یه منشی ساده نمیخایم
کارت سخت تر از ایناس پارک جیمین
بلدی آشپزی کنی؟

جیمین با تعجب جواب داد
_تا حدودی
اما میشه بگین برای چی؟

_مین یونگی،مدیر عامل این کمپانی و شرکت های کوچیک دیگه میشناسیش درسته؟

_بله،ایشون رو تو اخبار زیاد دیدم

_ایشون نیاز به یک منشی ک بتونه از بچه نگهداری کنه داره
_ببخشید اما منظورتون پرستار بچس؟

_نه فقط نگهداری از بچه
بلکه در واقع نیاز به یک منشی شخصی دارن
میدونم یگم شرایط سخته اما حقوق خوبی داره و حتی مزایا
_میشه بیشتر توضیح بدین؟

_خب همونطور ک تو رزومت نوشته تو اجاره نشینی
اما با قبول کردن این شغل
تو صاحب یک خونه و یک ماشین از طرف کمپانی میشی،جدای حقوقت

جیمین ک انگار دنیارو بهش دادن سریع و با خوشحالی گفت
_قبول میکنم
_اوه بلخره
پارک جیمین تو منو نجات دادی
بعدا برات جبران میکنم

جیمین ک از لحن صمیمانه اون مرد خوشش اومده بود سریع به سمت میزش رفت و قرار داد رو امضا کرد

سریع از اون کمپانی بیرون دوید و یه تاکسی گرفت رفت محل کار هوسوک

°•هیونگ از ۱۷ سالکی رفت سر کار و ۲۰ سالگی به کافه خیلی کوچیک برای خودش زد و یه مدت من براش کار می‌کردم اما اون کافه کفاف زندگی مون رو نمی‌داد
بنظرم هیونگ باشنیدن اینکه من کار پیدا کردم کلی خوشحال بشه

......‌‌‌.................●●●●●●○○○○○○......................
خب پارت اول تمام شد ^^
قبول دارم کوتاهه

و اینکه این اولین بوکیه ک دارم مینویسم

لطفا اگه میخونین برای خوشحالی و انگیزه دادن به من ووت بدین،مرسییی✨️🌈

𝕃𝕠𝕧𝕖 𝕚𝕤 𝕙𝕖𝕣𝕖    ○yoonmin○|●kookv● عشق اینجاستTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang