First Night

158 23 4
                                    

وقتی پا به اتاق گذاشت هیچ درک درستی از وسایلی که اتاقو پر کرده بودن نداشت، کاغذ دیواریا به رنگ قرمز مات بودن تخت کینگ سایز وسط اتاق قرار گرفته شده بود و یه تابلوی بزرگ نقاشی اروتیک از یه زن برهنه که با مهارت با طناب بسته شده بود و دوتا مرد دو طرفش ایستاده بود  و یکیشون قلاده ی زن رو گرفته بود و دست اون یکی یه شلاق بود، یه قفسه تقریبا بزرگ از جنس شیشه پر شده بود از وسایلی که حتی اسمشونم نمیدونست، سمت راست دیوار تخته ای از جنس چوب به شکل ضربدر دیوار کوب شده بود و هر چهار گوشه‌اش دستبند و پابند وصل شده بود. یه دراور متوسط هم کنار قفسه شیشه ای قرار گرفته بود که احتمال میداد داخل اونم یه سری از وسایل بی دی اس ام قرار گرفته.

وقتی دست کای روی شونش نشست انگار جریان دویست ولتی از بدنش گذر کرد یه قدم به جلو برداشت و ازش فاصله گرفت، نگاهشو به سمت کای برگردوند حتی نفهمیده بود کتشو در اورده و دکمه های سر آستینشو باز کرده.

- خوبی؟

خوب؟ نه اصلا خوب نبود وقتی قبول کرد همراه کای به اتاق وی آی پی کلاب بیاد فکرشو نمیکرد پا به همچین جایی بزاره ولی فقط برای تایید سرشو بالا پایین کرد و ساکت موند؛ ترجیح میداد تا وقتی تو این اتاق که احتمالا عایق صدا هم بود و با کای تنها بود هیچ حرفی نزنه دلش نمیخواست با حرفی که ناخواسته از دهنش بیرون میاد کای رو عصبی کنه نمیدونست میتونه رفتار خشونت آمیزش رو تحمل کنه یا نه.

کای یه قدم بهش نزدیک شد و سهون ناخواسته باز هم عقب رفت و ازش فاصله گرفت انقدر تکرار شد تا حس کرد پاش به لبه ی تخت برخورد کرده و دیگه جای فرار نداره کای باقی مونده ی فاصله رو پر کرد و دستشو روی شونه ی سهون گذاشت و کمی فشار اورد و وادارش کرد تا بشینه.

- سهون نیازی نیست بترسی قرار نیست به تو آسیبی بزنم و تا وقتی که آماده نباشی هیچ کاری انجام نمیدم.

به چشماش نگاه کرد، جوری عمیق بهش نگاه میکرد که گاهی فکر میکرد چشماش انگار جادوش میکنن!

زبونشو بیرون اورد و لبای خشکشو کمی تر کرد.

- نشنیدم جوابتو؟

- مش...مشکلی نیست، خوبم.

نفس عمیقی کشید و سعی کرد به خودش مسلط باشه، کای بارها بهش ثابت کرده بود تا وقتی خودش نخواد کاری باهاش نمیکنه پس نیازی نبود بترسه.

کای سرشو تکون داد و ازش دور شد و به سمت دراور گوشه ی اتاق رفت و بعد از چند دقیقه ی کوتاه به سمتش برگشت. روبان سیاه رنگی از جنس ساتن دستش بود که وقتی کاملا بالا اورد فهمید چشم بنده.

- میخوام با این چشماتو ببندم سهون.

منتظر بهش نگاه میکرد اینکه قبل از انجام هرکاری بهش اطلاع میداد که میخواد چیکار کنه و منتظر تاییدش میشد کمی آرومش میکرد.

SeKaihun .One ShotWhere stories live. Discover now