S1|EP:26

1.1K 162 163
                                    

تن بی‌حال و کرختشو تکون داد و به زور چشاشو از هم فاصله داد؛ با خوردن روشنایی کم سویی به چشاش دوباره بست و سعی کرد آروم آروم بدنشو تکون بده ، بزاق دهنش خشک شده بود و طعم تلخی به خودش گرفته بود.

نمی‌دونست چند دقیقه گذشته اما با مسلط شدن به حرکات بدنش بالاخره تونست چشاشو باز کنه و با چند بار پلک زدن به تاریکی دیدش هم غلبه کنه.

دور و اطرافشو از نظر گذروند و با دیدن جسم مچاله شده تهیونگ درست پایین تخت که دستاشو تو دستش گرفته بود و به خواب رفته بود تمام ماجرا مثل فیلم کوتاه از جلوی چشاش گذشت ؛با نگرانی و دلواپسی دست آزادشو روی شکمش کشید و با حس برجستگی بزرگ شکمش نفس عمیقی کشید و سعی کرد استرسشو دور کنه با چشایی که از خوشحالی برق می‌زد به همسرش نگاه کرد که درست مثل یه بچه معصوم خوابیده بود خیلی دوست داشت که خواب نازشو به هم نزنه ولی از تشنگی داشت تلف می‌شد برای همین دستشو به موهای پرپشت آلفا رسوند و همونجور که آروم به همشون می‌ریخت صداش زد:

_ته؟

از اونجایی که استرس و نگرانی‌های این چند وقت اخیر باعث شده بود آلفا خسته‌تر از هر زمانی بشه این صدای نازک و ملایم نمی‌تونست بیدارش کنه، جیمین فشار دستاشو روی موهای مرد بیشتر کرد و این بار ولوم صداشو هم بالا برد:

_تهیونگ؟

مرد با بی‌میلی دستای رو موهاشو چنگ زد و سعی کرد که دوباره به خواب برگرده؛ جیمین کلافه یکی از تارهای موهای مرد رو گرفت و محکم کشید که تهیونگ با ناله و ترس تو جاش پرید:

_آخ....چی بو....

با دیدن قیافه حق به جانب امگا بدون توجه به دردش دستای پسر رو گرفت و نزدیکش شد:

_به هوش اومدی؟ خوبی؟ جاییت که درد نمیکنه؟

_چه خبرته؟یکی یکی بپرس

_وای جیمین نصف عمرم کردی

_ببخشید عزیزم....دست خودم نبود

موهای پسرو به هم ریخت و سرشو به سینه‌اش چسبوند:

_فدای سرت....همین که همتون سالمید کافیه

همونجور که داشت عطر مورد علاقشو از گردن مرد محبوبش استشمام می‌کرد نالید:

_تشنمهههه

_آب می‌خوای؟....باشه الان برات میارم

از اونجایی که قرار بود چند روزی رو تحت دکتر باشه اتاق vip بیمارستان رزرو کرده بودن اتاق بزرگی بود و می‌شد هر چیزی توش پیدا کرد، لیوان بزرگی را از آب پر کرد و دست امگا داد:

_اگه میتونی همشو بخور دکترت گفت بعد از به هوش اومدن ممکنه که تند تند تشنت بشه

پسر یکم خورد و بقیه‌شو روی میز کنار تخت گذاشت:

Fake Marriage:ازدواج سوریWhere stories live. Discover now