S1|EP:27

997 147 127
                                    

یک ماه به سرعت برق و باد گذشت و حالا امگا آخرای ماه نهم قرار داشت دیگه عملاً خونه نشین که هیچ تخت نشین شده بود و شاید بالغ بر هزاران بار طی این ۹ ماه از حاملگی و بچه داشتن پشیمون شده بود.

تیشرتشو با زحمت از سرش بیرون کشید و روی بقیه لباس‌هاش انداخت این روزا دیگه باکسر نمی‌پوشید و فقط تیشرت‌های خیلی گشاد می‌پوشید و وقتاییم که تنها با تهیونگ بود حتی شلوارشم نمی‌پوشید، نفس تنگی و احساس گرمای بیش از حد تنها گوشه کوچیکی از دردسرهای بارداری بود.

با ورود تهیونگ به حموم سمتش برگشت و دستاشو سمتش دراز کرد:

_ته کجا بودی نمی‌تونم زیاد سر پا بایستم

_یادم رفته بود سیستم خنک کننده اتاق را روشن کنم

خواست لباساشو در بیاره که جیمین دستشو رو دست مرد گذاشت:

_درش نیار

_اینجوری بیام تو وان؟ با لباس؟

پسر لب و لوچشو آویزون کرد و حق به جانب ایستاد:

_لخت شی تحریک می‌شم و نمی‌تونم جلوی خودمو بگیرم دفعه قبل نزدیک بود گریه کنم یادت نیست

_مگه دفعه قبل به خاطر تحریک شدنت بود یه ساعت باهام حرف نزدی؟

_اوهوممم

مرد زد زیر خنده و همونطور با لباس دست امگا رو گرفت و داخل وان شدن:

_پس من چیکار کنم که تو همیشه جلوم لختی؟

جیمین خندید و خودشو تو بغل مرد جا داد با حس لگدهای وحشتناکی که به شکمش می‌خورد تو بغل همسرش ولو شد و با اعتراض بهش توپید:

_ته به بچه‌های بی‌تربیتت ادب یاد بده

امگای لوسشو تو بغلش فشرد و همونطور که کمرشو ماساژ می‌داد چونشو رو کتف پسر گذاشت:

_چه گیری رو بچه‌های معصوم من داری؟

_معصوم؟!!!!!این وحشیا معصومن؟

_یعنی تو وحشی؟

_چه ربطی به من داره؟

_نصف کارای تو رو نمی کنن هنوز.... به نظرم دقیقاً به تو رفتن

_کی من تو رو لگد زدم؟

_کاش لگد می‌زدی تو.....

لپ‌های تپل پسر را گرفت و سمت خودش برگردوند:

_تو منو مبتلا کردی پسر

خندید و لباشو غنچه کرد تا آلفا ببوستش و به هدفشم رسید با اتصال لباشون به هم دوقلوها تو شکمش به هیاهو افتادن؛ با بی‌میلی و درد از مرد جدا شد و دستاشو رو شکمش گذاشت:

_آخ آخ.... چتونه آخه پدر منو درآوردین شما

تهیونگ جیمینو رو پاهای خودش خوابوند و سعی کرد با ماساژ دادن کمرش یکم آرومش کنه:

Fake Marriage:ازدواج سوریWhere stories live. Discover now