S1|EP:28

1K 148 226
                                    

از بس جیغ کشیده بود صداش گرفته بود چند بار سرفه کرد تا بقیه متوجه به هوش اومدنش بشن همشون سمتش اومدن کوک سریع دستشو گرفت و بوسید:

_جیمین؟! سلااااام

با حرف کوک همه زدن زیر خنده سانا کوک رو از جیمین جدا کرد و خودش جاشو گرفت:

_نمی‌خواد سلام کنی برو آقا رو صدا کن..... تبریک می‌گم جیمین

و پشت بندش بقیه تبریک گفتن و یوجین شروع کرد به قربون صدقه رفتن و بوسیدن امگا تنها چیزی که اصلاً عادی نبود رفتار جیمین بود، اصلاً درباره بچه‌ها نپرسیده بود و اخماشو تو هم کشیده بود و جواب هیچکسو نمی‌داد.

تهیونگ سراسیمه خودشو به اتاق جیمین رسوند و لبه تخت نشست و دستای امگا رو تو دستش گرفت:

_به هوش اومدی عزیزم جاییت که درد نمی‌کنه می‌خوای....

با پس کشیدن دستش از دستای تهیونگ حرف مرد نصفه موند:

_هیچی نمی‌خوام برین بیرون

خوشحالی و همهمه‌ها در آنی خوابید و تهیونگ فقط تونست از بقیه بخواد یکم تنهاشون بزارن.

سمت پسر برگشت و خواست دوباره دستاشو بگیره که جیمین امتناع کرد:

_بهم دست نزن... تو برای چی موندی؟ برو جای که تا الان بودی

_پیش پسرامون بودم می‌خواستن چند تا برگه برای پرونده پزشکیشون امضا کنم... الان میارن می‌بینی که چقدر ماهن

_خوبه که پسرای ماهت به دنیا اومدن و منو بیهوش ول کردی رفتی پیششون الانم نمی‌خوام کسیو ببینم

_جیمین....

_چرا نمی‌شنوی؟ نمی‌خوام کسیو ببینم

_یعنی چی آخه من قبلش اومدم پیشت صدام که کردن رفتم

جیمین کلافه ملافه نازک بیمارستان رو رو سرش کشید و پشتشو به تهیونگ کرد؛ مرد نمی‌دونست که این رفتارا و کارای امگا برای چیه و این بی‌حوصله و کلافش می‌کرد.

بچه‌هاشون تازه به دنیا اومده بود مگه نباید مثل همه زوج‌ها الان بچه‌هاشونو بغل می‌گرفتن و ابراز خوشحالی می‌کردن پس این رفتارهای امگا چی می‌گفت؟!

خواست دوباره جیمین رو صدا بزنه که در باز شد و یه پرستار با تخت‌های چرخی که بچه‌ها توش بودند وارد اتاق شد:

_آباشون هنوز به هوش نیومده؟

مرد نیم نگاهی به جیمین انداخت و جواب پرستار رو داد:

_چرا تازه به هوش اومده

_خب اینم از پسرای خوشگلتون لطفاً طولش ندین و زودی بهشون شیر بدین

پرستار از اتاق خارج شد تهیونگ سمت تخت‌های پسرا رفت و کنار تخت جیمین آورد با احتیاط تو بغلشون گرفت و رو تخت جیمین نشست:

Fake Marriage:ازدواج سوریWhere stories live. Discover now