با حس سنگینی روش چشاشو باز کرد که با کله جیمین روبرو شد نیم خیز شد و به چهرهاش نگاه کرد که انگار توی خواب هفتصد ساله بود؛ کی اومده بود رو تهیونگ خوابیده بود؟
کنارشو نگاه کرد دوقلوها هم خواب بودن و این خبر خوش حال حاضرش بود، نگاهی به ساعت انداخت ۱۲ ظهر رو نشون میداد تا حالا تا این حد تو تخت نبود که اینم از وجود دوقلوها و جیمین بود.
شب توی گروه خانوادگیشون خبر مراسم اسم گذاری دوقلوها رو داده بود باید جیمین رو صدا میزد تا برای مراسم آماده بشن.
دستاشو تو موهای نرم جیمین که حالا بلند شده بود تا سرشونش میرسید فرو کرد و همونطور که باهاشون ور میرفت صداش زد:
_جیمین؟
طبق معمول پسر اصلاً تکونی نخورد که مرد با شیطنت دستاشو رو بوتی پسر گذاشت و فشارش داد که جیمین همونجور که چشاشو بسته بود دستای تهیونگ رو پس زد:
_نکن بیدارم
تهیونگ اسپنک آرومی به باسنش زد و دم گوشش لب زد:
_پس چرا جوابمو نمیدی؟
جیمین با اعتراض سرشو بلند کرد و چونهشو رو سینه پهن همسرش گذاشت:
_دردم میاد نزن
و بعد با خنده دستاشو تو موهای فر و مجعد تهیونگ فرو کرد و به همشون ریخت:
_خودتو تو آینه دیدی انگار ۱۰۰ ساله داری کار میکنی؟
مرد لبای غنچهای امگا شو که بهش چشمک میزد رو تو دهنش کشید و مک محکمی بهش زد:
_چیکار کنم آبای بچههام تنبله و همهی شب مسئولیتشو انداخته رو دوش ددیش
پسر خجالت زده خندید و خودشو روی مرد کشید:
_مگه شب بعد اینکه شیر خوردن نخوابیدن؟
_نه پوشکشونو عوض کردم و بعدش تا یک ساعت تو بغلم بودن نزدیکای ۸ صبح خوابیدن
پسر که دلش به حال تهیونگ سوخته بود همونجور بغلش کرد و صورتشو غرق بوسه کرد:
_آخیییی قربونت برم من آخه.... ببخشید ته
خندید و جاشو با پسر عوض کرد و این دفعه تهیونگ بود که صورت امگا رو غرق بوسه میکرد صدای خنده و ملچ ملوچشون باعث شد که دوقلوهام بیدار بشن.
آلفا کوچولو هق آرومی زد و دهنشو باز کرد تا گریهشو شروع کنه که تهیونگ با صدا از امگا جدا شد و به طرف بچهها برگشت که تو پتوهای قهوهای پیچیده شده بودند؛ خواست از رو جیمین بلند بشه که پسر نذاشت و با اخم بهش توپید:
_بوسمونو به خاطر اونا شکستی؟
_خوب دارن گریه میکنن
_خب بکنن
YOU ARE READING
Fake Marriage:ازدواج سوری
Fanfictionپسری از جنس ضعف و بی کسی در مقابل مردی از جنس اصالت و قدرت ازدواجی سوری در پی اعتمادی به حقیقت کاپل : ویمین ژانر: امگاورس/خانوادگی/اسمات روز های آپ: پنجشنبه ها