Spoiled Brat ▪︎04▪︎

135 33 75
                                    

سهون از شنیدن واقعیت‌های جدید به شدت شوکه شد. خون آلفاش از تمسخری که توی صحبت‌ها به جفت و رابطه‌ش انداخته شده بود به جوش اومد. به خودش یادآوری کرد که هنوز جفت نشده بودن و طبیعتا نمی‌تونست واکنشی از خودش بروز بده. نمی‌خواست باورکنه، لوهان تظاهر کرده بود یا خودش کسی بود که چشمش رو روی همه چیز بسته بود؟ البته که دومی درست‌تر به نظر می‌رسید، وقتی الفای کوچیک‌تر انقدر راحت گوشیش رو تو دیوار خورد می‌کنه، زمانی که خیلی راحت بدون ترس از سرزنش شدن یا گیر افتادن برای همه تو مدرسه قلدری می‌کرد. اون از قدرت و ثروت لذت میبره. برای لحظه‌ای تصویر پدر جونمیون تو ذهنش پررنگ شد و باعث شد لرزی به بدنش بیفته اما با اعتماد به نفس مکالمه رو ادامه داد.

- من نمی‌خوام اون تبدیل به یه آدم خودخواه بشه، خودش هم نمی‌خواد؛ برای همین من رو انتخاب کرده. ما همدیگه رو متعادل می‌کنیم. بزارید ارثتون به کسی برسه که می‌خوادش، برادر لوهان.

پیر مرد نفس گرمش رو با تحکم بیرون داد.

- و اگه این شروع یه جنگ بینشون باشه چی؟

- اگه لوهان این رو می‌خواست چرا الان قهر کرده؟

- شاید چون شرط ازدواج با تورو براش گذاشتم.

تا رسیدن جلوی بلندترین برج گانگنام صحبتی بینشون نشد و سهون بهت زده در سکوت ماشین غرق شده بود. آلفای پیر که از سکوت معشوفه نوه‌ش حس کرد حرفش به مذاقش خوش نیومده، سعی کرد اصلاحش کنه.

- نمی‌خواستم بگم دوستت نداره، اون خوشش نمیاد کسی براش شرط بزاره.

سهون ترجیح داد صحبت درباره لوهانی که بینشون غایب بود رو ادامه نده و بیشتر به افکار سیاهش دامن نزنه.

- من به حرفاتون فکر می‌کنم ولی تصمیم نهایی با لوهانه. بزارید این دیدار بین خودمون بمونه. مواظب خودتون باشید!

ذهنش به قدری درگیر همه چیز بود که حتی متوجه نشد کی ماشین رو ترک کرد و جلوی در اتاق دوستش رسید. درست لحظه‌ای که در رو باز کرد و وارد شد فهمید دلش خیلی زیاد برای دوست‌پسرش تنگ شده و با دیدن صورت فرشته‌ش نمی‌خواست اون ثروت، آرامششون رو بهم بزنه.

- سهونی!

هر سه نفر جایی وسط اتاق روی فرش دست‌بافت چهار زانو زده بودن و برای نجات باسنشون زیرشون کوسن‌های نرمی گذاشته بودن. با کمی دقت متوجه شد که کی‌وو رو برای کارت بازی گیر انداختن و لوهان شدیدا تنها مونده، آلفای کوچیک‌تر ورق‌ها رو پرت کرد وسط زمین و غر زد‌.

- من از این بازی خوشم نمیاد، بیاید فیفا بزنیم تا نشونتون بدم!

سهون کنار آلفاش نشست و پهلوش رو نوازش کرد.

- حالا که سهون اومده بهتره من برم، خیلی وقته اینجا موندم؛ رئیس احتمالا سرم رو از تنم جدا می‌کنه.

OutcastWhere stories live. Discover now