- در رو بازکن!
- جناب ما شما رو نمیشناسیم که اجازه بدیم برید داخل، باید قبلش در بزنم.
کی وو کارت شناسایی توی دستش رو بالا آورد و به خدمه هتل که با سینی صبحانه مقابل در ایستاده بود نشون داد و غرید.
- اسمش رو میبینی؟ این رو از خونشون دزدیدم! در رو باز کن نمیخوام با سر و صدا بد خوابش کنم.
بعد از مدت نسبتا طولانی کلنجار با خدمتکار وارد شد و سمت تخت رفت، برق روشن سرویس بهداشتی نشون میداد امگا هنوز از تنها خوابیدن مخصوصا تو جاهای غریبه میترسه. خم شد و آروم شونهش رو تکون داد، به خاطر خواب عمیق و راحت شب گذشته بیدار شدنش تلاش زیادی نمیخواست. پسر با شیرینی دستهاش رو بالای سرش برد و بدنش رو کشید. بعد مدتها خواب راحتی رو تجربه کرده بود، چشماش رو نرم مالید تا به نور عادت کنه.
- بلند شو صبحانه بخور، باید بری دانشگاه.
- کی وو...
صداش گرفته بود و دعا کرد مرد رو به روش فکر کنه از خواب زیاد و سنگینشه.
- چرا اومدی هتل؟
درحال کنار زدن پتو از روی جونمیون پرسید.
- فقط... حالم خوب نبود.
- با ییفان بودی؟
سرش سریع و بهت زده سمت منشی پدرش چرخید و تقریبا داد زد.
- معلومه که نه!
همراه با دور شدن کی وو گوشیش رو برداشت و سمت میز صبحانه آماده رفت، قدمهاش بین راه با دیدن پیام ییفان متوقف شد، خوندن اون کلمات نیشش رو هر لحظه بیشتر باز میکرد. حس عجیبی داشت که نمیدونست از پیام معلم خصوصیشه یا اثر مخدر دیشب. با اینکه هیچ کلمه محبت آمیزی تو پیام نبود، ولی توجه کمی که از آلفا دیده بود قلبش رو گرم میکرد. نمیدونست چه جوابی بهش بده، امگاش خوشحال بود ولی مغز انسانیش بهش تشر میزد که این پیام رو به هر شاگردی تو اون شرایط میفرسته.
در آخر وجه انسانیش پیروز شد و با "ممنون" کوتاه و مختصری پیامش رو بی جواب نگذاشت. نیمی از روحش خوشحال و نیمه دیگرش بی حس بود.- هزینه اتاق رو حساب کردی؟
- مگه وقتی اتاق رو گرفتی کارت نکشیدی؟ پس چه طوری بهت دادنش؟
هیچ ایدهای نداشت سوتی که داده رو چه طوری جمع کنه.
- راست میگی حواسم نبود، هزینه صبحانه رو چی؟
- گفتن از قبل رزرو شده. دیشب مست کردی؟
- اره یهکم. میدونی که بد مستم.
- بد مستی ولی فراموش نمیکنی! اگر دیشب با ییفان اینجا بودی اشکال نداره...
- خدای من! باورکن اون نبوده!