بعد از رفتن مهمونا جیمین و تهیونگ همراه با دوقلوها آماده شدن تا اونا هم برن عمارت ،از طرفی وسیله های بچه ها تو عمارت بود و از طرفی هم تهیونگ باید فردا میرفت شرکت و یکی باید حواسش به جیمین میبود.
مین گی بغل جیمین بود و ته سان بغل تهیونگ که وارد پارکینگ شدن بعد از نشستن امگا پشت ماشین بچه هارو بغلش داد و خودش پشت فرمون نشست:
_جیمین گوشیو بذار کنار حواستو بده به بچه ها
پسر سریع گوشیو تو کیفش گذاشت و دو تا بچه ها رو تو بغلش سفت گرفت:
_قبلنا چقدر دوست داشتم بچه دوقلو داشته باشم الان ولی...
آینه ماشینو، رو امگا تنظیم کرد و به قیافه آویزونش نگاه کرد:
_ولی؟
_ولی الان مثل سگ پشیمونم
_اینطوری نگو یکم که بزرگ بشن همه چی اوکی میشه
امگا با ناامیدی سرشو تکون داد و به مین گی نگاه کرد که با دهنش دنبال سینهاش می گشت:
_باز چیه؟قرار نیست تا فردا به خواستت برسی
_باز چی شده جیمین؟تا فردا پس چی بخوره؟
_به من چه؟نوک سینهام زخم شده
_خوب دکتر پماد داده بود ،مگه نمیزنی به سینههات؟
_میزنم ولی باز یه ساعت دیگه که به اینا شیر میدم همش میره پی کارش
_دکتره گفت تو نیم ساعت کارشو میکنه
جیمین که فرصت گیر آورده بود تا خودشو واسه همسرش لوس کنه خودشو رو صندلی ولو کرد:
_ته...نوک سینهام داغون شده؟
از تو آینه نگاهی به قیافه لوس و صدای ناز و اغواکننده همسر کوچولوش انداخت:
_اینطوری حرف میزنی نمیتونم خودمو کنترول کنم پسر لوس
امگا به آرومی جلوی موهاشو عقب داد و لباشو به دندون کشید ،نگاهی که از تو آینه بهم گره خورد فقط دلتنگی رو میرسوند؛یک ماه تمام با هم رابطه نداشتند و هر اتصالی بینشون باعث کشش شدید بدنشون میشد.
بچه ها رو بغل تهیونگ داد و خودشم پیاده شد،واقعا جا به جایی و رسیدگی به دو تا بچه خیلی سخت بود و جیمین از جایی شانس آورده بود که همسری به پختگی تهیونگ داشت.
کسی از خدمه ها به استقبالشون نیومده بود و خبری هم از سر و صدای داخل عمارت نبود،شونهای بالا انداخت و خودشو نزدیک همسرش کرد:
_ته سان رو بده بهم درو باز کن
ته سانو داد بغل جیمین همین که خواست برگرده سمت در،در باز شد و صدای جیغ و هوار و فشفشه و برف شادی باعث شد جیمین ترسیده به تهیونگ بچسبه و تهیونگم زودی دستشو دور کمر امگا پیچید تا نیوفته؛عصبی سمت کوک برگشت و نگاه وحشتناکی بهش انداخت،کوک دستاشو به نشانه تسلیم بالا برد و نزدیک تهیونگ شد و مین گی رو بغلش گرفت و شروع کرد به بوسیدنش.
YOU ARE READING
Fake Marriage:ازدواج سوری
Fanfictionپسری از جنس ضعف و بی کسی در مقابل مردی از جنس اصالت و قدرت ازدواجی سوری در پی اعتمادی به حقیقت کاپل : ویمین ژانر: امگاورس/خانوادگی/اسمات روز های آپ: پنجشنبه ها