S1|EP:30

1.2K 156 177
                                    

بعد از رفتن مهمونا جیمین و تهیونگ همراه با دوقلوها آماده شدن تا اونا هم برن عمارت ،از طرفی وسیله های بچه ها تو عمارت بود و از طرفی هم تهیونگ باید فردا میرفت شرکت و یکی باید حواسش به جیمین میبود.

مین گی بغل جیمین بود و ته سان بغل تهیونگ که وارد پارکینگ شدن بعد از نشستن امگا پشت ماشین بچه هارو بغلش داد و خودش پشت فرمون نشست:

_جیمین گوشیو بذار کنار حواستو بده به بچه ها

پسر سریع گوشیو تو کیفش گذاشت و دو تا بچه ها رو تو بغلش سفت گرفت:

_قبلنا چقدر دوست داشتم بچه دوقلو داشته باشم الان ولی...

آینه ماشینو، رو امگا تنظیم کرد و به قیافه آویزونش نگاه کرد:

_ولی؟

_ولی الان مثل سگ پشیمونم

_اینطوری نگو یکم که بزرگ بشن همه چی اوکی میشه

امگا با ناامیدی سرشو تکون داد و به مین گی نگاه کرد که با دهنش دنبال سینه‌اش می گشت:

_باز چیه؟قرار نیست تا فردا به خواستت برسی

_باز چی شده جیمین؟تا فردا پس چی بخوره؟

_به من چه؟نوک سینه‌ام زخم شده

_خوب دکتر پماد داده بود ،مگه نمیزنی به سینه‌هات؟

_میزنم ولی باز یه ساعت دیگه که به اینا شیر میدم همش میره پی کارش

_دکتره گفت تو نیم ساعت کارشو میکنه

جیمین که فرصت گیر آورده بود تا خودشو واسه همسرش لوس کنه خودشو رو صندلی ولو کرد:

_ته...نوک سینه‌ام داغون شده؟

از تو آینه نگاهی به قیافه لوس و صدای ناز و اغواکننده همسر کوچولوش انداخت:

_اینطوری حرف میزنی نمیتونم خودمو کنترول کنم پسر لوس

امگا به آرومی جلوی موهاشو عقب داد و لباشو به دندون کشید ،نگاهی که از تو آینه بهم گره خورد فقط دلتنگی رو میرسوند؛یک ماه تمام با هم رابطه نداشتند و هر اتصالی بینشون باعث کشش شدید بدنشون میشد.



بچه ها رو بغل تهیونگ داد و خودشم پیاده شد،واقعا جا به جایی و رسیدگی به دو تا بچه خیلی سخت بود و جیمین از جایی شانس آورده بود که همسری به پختگی تهیونگ داشت.

کسی از خدمه ها به استقبالشون نیومده بود و خبری هم از سر و صدای داخل عمارت نبود،شونه‌ای بالا انداخت و خودشو نزدیک همسرش کرد:

_ته سان رو بده بهم درو باز کن

ته سانو داد بغل جیمین همین که خواست برگرده سمت در،در باز شد و صدای جیغ و هوار و فشفشه و برف شادی باعث شد جیمین ترسیده به تهیونگ بچسبه و تهیونگم زودی دستشو دور کمر امگا پیچید تا نیوفته؛عصبی سمت کوک برگشت و نگاه وحشتناکی بهش انداخت،کوک دستاشو به نشانه تسلیم بالا برد و نزدیک تهیونگ شد و مین گی رو بغلش گرفت و شروع کرد به بوسیدنش.

Fake Marriage:ازدواج سوریWhere stories live. Discover now