part 8

165 34 52
                                    

  بدن بی جونش رو بلند کرد و با دو سمت خروجی خونه، مکان اون کارت رفت. در حالی که روی زانوهاش سقوط کرده بود دستش رو سمت کارت کوچیک کشوند و بر داشت. با چشمای بادومیش انلازیش کرد. پزشک هوانگ هیونجین... تلفن تماس...

زیر لب نالید: یه دکتر تو زیر زمین خونه من چیکار می‌کنه؟ چرا تا الان متوجهش نشده بود؟ اون جنازه؟!

سریع بلند شد و سمت تلفن خونه رفت روی مبل تک نفره نشست و شروع کرد به شماره گیری.

بعد از دو بوق خانمی برداشت: بفرمایید

صداش در نمیومد بدنش می‌لرزید ولی سعی کرد کلمات رو کنار هم بچینه نالید: هوانگ... هیونجین.. باهاشون..کار..دارم..

_وقت قبلی داشتید اقا؟
_هان جیسونگ..
طولی نکشید تا هیون جین تلفن رو از منشی جوان گرفت و بهش اشاره کرد تا تنهاش بزاره.

لبخندی زد و جواب جیسونگ رو داد: هوانگ هیونجینم دوست و پزشک شخصی لی مینهو.. نیازه ببینمت هان جیسونگ

جیسونگ لرزید و به زبون آورد: لی مین هو!

هیونجین خندید و گفت: اره تو نجاتش دادی

جیسونگ مبهوت سکوت کرد نجاتش داده بود؟ اون مرد چی میگفت؟ یعنی اون جنازه مینهو بود؟ نیاز داشت اون مرد و ملاقات کنه پس گفت: آدرس بده

بعد از دریافت آدرس توی گوشیش سرچ کرد و کتش رو برداشت و سمت متورش رفت نمیشد امیدی بهش داشت ولی بهتر از هیچی بود اونم تو این ساعت

توی مسیر با خودش تکرار میکرد این ساعت کجا بازه اخه؟ اون مرد کی بود اصلا نکنه این یه تله باشه؟ هر چیزی به ذهنش می‌رسید تا از رفتن به اون مکان منصرفش کنه ولی نیروی عجیبی اونو کنجکاو به دونستنش میکرد چون اسم لی مینهو این بین وجود داشت.

طولی نکشید تا به مکان مد نظر رسید یه ویلای بزرگ که میشد از دورترین نقطه کاخ زیبا رو دید.‌ بدون اینکه زنگ رو بزنه در خودکار باز شد و جیسونگ آروم وارد شد. چشماش گرد شد. متعجب به بادیگارد های عجیب و غریب که دور تا دور باغ بودن نگاه کرد.

اینجا چه خبر بود؟‌

آروم وارد شد مردی جوان و زیبا رو سمتش رفت و آروم احترامی گذاشت با لبخندی ملیح بهش خوش آمد گفت.

_خوش اومدید آقای هان از این طرف

جیسونگ پشت مرد جوان راه افتاد و وارد ویلای‌ اصلی شد. عوض اینکه بخواد روی مبلمان اون خونه شیک بشینه برعکس هر دو سمت اتاقی رفتن.

در اتاق توسط مرد جوان زده شد و کمی بعد در توسط هیونجین باز شد.

مردی قد بلند هر چند لاغر ولی بازوهای خوش تراشش رو‌ میشد از زیر اون پیراهن سفید دید. موهای بلند مشکیش رو کمی بسته بود و جلوش رو آزاد گذاشته بود. صورتی بی‌نقص و زیبا که تا به حال ندیده بود. و لبخندی شایسته.

Ghost PianoWhere stories live. Discover now