Part 9

153 33 22
                                    

سمت جسم بی جون مینهو رفت. موهای بلندش مرتب بود و پوستش بشدت سفید مژه های بلندش بیشتر مشخص بود و لباش هنوزم بی رنگ بود.

روی صندلی کنار تخت مین هو نشست. هیون جین هر دو رو تنها گذاشت و از اتاق بیرون اومد.

جیسونگ دستشو بلند کرد و آروم صورتش رو نوازش کرد. دروغ چرا از زنده بودنش خوشحال بود اینکه میدونست این تغییرات حالی و جسمی مینهو بخاطر خودش بود حالش و خوش میکرد. بین اشک هایی که از چشمای خوش فرمش روی گونش سرازیر میشد لبخندی شیرین زد و دستای مردش رو بوسید‌ آروم نوازشش کرد و شروع کرد به حرف زدن: خوشحالم که جسمت وجود داره مینهو خیلی نگران بودم که کلا از پیشم رفته باشی. ولی... الان بهت نیاز دارم این روزا برام سخت میگذره همیشه تو اتاق پیانو به خواب میرم و انتظار دارم جسمم و به آغوش بکشی و برام پیانو بزنی. می‌دونی...

خندید و ادامه داد: تازه فهمیدم تو به اون پسره حسادت میکردی بخاطر همین ترسوندیش... میشه منم بترسونی مینهو؟ بهت نیاز دارم لی مینهو

از روی صندلیش بلند شد و سمت صورت مینهو خیز برداشت به چهرش نگاه کرد. چشماش و آروم بوسید و مجدد بهش نگاه کرد و آروم زیر لب گفت: تو واقعا زیبایی نمیتونمت
آروم گونشو بوسید و بازم بهش نگاه کرد نگاهش فقط روی لبای بی رنگش بود.

آروم خمار گفت: اینا دیونه کنندن

بین لباش و فاصله داد و لبای بی جون مرد و بوسید.

قلبش بین قفسه سینش بی‌قراری میکرد خون توی رگاش جوشید و گرمای خودشو به رخ میکشید.چشماش و آروم بسته بود و مک دیگه ای به لبای بی جون مینهو زد. این حسش خاص تر بود تا روح مینهو اون حسش نمی‌کرد فقط دوست داشت اینکارو با مینهو انجامش بده همین...ولی حالا همه چیز فرق میکرد این پسر و با چشمای باز میخواست. در اون تیله ها کنجکاو بود با اینکه روحش رو دیده بود ولی این راضیش نمی‌کرد.

آروم ازشون جدا شد و به نفسای منظم مردش گوش سپرد. چشمای خیسش رو پاک کرد و روی صندلی نشست و فقط بهش نگاه کرد. من یه پرتویه زیبا و تاریخی بود. زیبایی این مرد تکراری نمیشد.
زمان از دستش در رفته بود که در آخر صدای در به صدا در اومد و مردی با موهای طلایی و بلند وارد شد رسما یه خورشید درخشان بود لبخندی زد و به جیسونگ نگاه کرد و آروم با صدای بمش گفت: آقای هان همسرم صحبتی باهاتون دارن برای روند درمانی مینهو


همسرش؟ یعنی هیون جین ازدواج کرده بود؟ اونم با یه پسر؟ باورش نمیشد همه چیز در مورد این خانواده‌ ی کوچولو عجیب بود.

پیشونی مینهو رو برای خداحافظی بوسید و سمت مرد رفت. از اتاق بیرون رفت و پیش هیون جین رفت. هیون جین با لبخندی خاص که به چهرش خیلی زیبا نشسته بود نگاه کرد این زوج واقعا زیبا بود.

هیون جین از پشت میزش بلند شد و سمت فلیکس رفت و آروم بغلش کرد و بدون اینکه به حضور جیسونگ اهمیت بده گفت: خسته ای برو طبقه بالا استراحت کن منم یکم دیگه میام

فلیکس آروم از آغوشش بیرون اومد و گونه ی هیون جین رو ریز بوسید و بدون اینکه اجازه صحبتی به هیون جین بده از جیسونگ خیلی شیرین و با شیطنت خداحافظی کرد و با دو سمت در رفت.

جیسونگ روی مبل نشست و به هیون جین نگاه کرد: فکر نمی‌کردم متاهل باشی

هیون جین: اوم خیلی وقته تو دهه بیست سالگیمون بودیم ازدواج کردیم

جیسونگ: خیلی زود

_اوم چون بهم نیاز داشتیم برای نفس کشیدن

_خیلی قشنگه

_میتونی برای خودتم بخواییش

_چی رو؟

_با مینهو خوب باش جیسونگ من برای بیدار کردنش از اون خواب عمیق به تو نیاز دارم، من هیچ مینهو بهت نیاز داره تا بتونه زندگی کنه نفس بکشه و کنارت باشه نمی‌دونم حست نسبت بهش چه جوره ولی امیدوارم قوی باشه

جیسونگ بدون تعلل گفت: من دوستش دارم

هیون جین غافلگیرانه با چشمای درشت و‌دهن باز به جیسونگ نگاه کرد این پسر در مورد مینهو جدی بود.

هیون جین ادامه داد: نیازه بیای این خونه
.
.
.

در حالی که توی اتاق سرگرم جمع کردن وسایلش بود به مین هو هم فکر میکرد. امیدوارم بود هر چه زودتر حالش خوب بشه. بین افکارش صدای زنگ خونه رو شنید. متعجب به در نگاه کرد ممکن نبود کی میخواست جیسونگ رو ببینه؟ اوم رسما کسی رو توی این شهر نداشت.

با دو سمت ایفن رفت تا به اون فرد نگاه کنه. ولی در عجیب ترین حالت ممکن کسی رو ندید طولی نکشید تا در اصلی ویلا به صدا در اومد. ترسیده عقب رفت کی میتونست باشه؟

آروم در و باز کرد و به فرد پشت در نگاه کرد.

این ممکن نبود اون مرد.. اینجا چیکار میکرد؟










سلاما می‌دونم کوتاه بود ولی پارت بعدی رو قول میدم طولانی کنم و هیونلیکس داشته باشیم🫠

Ghost PianoWhere stories live. Discover now