Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
جیمین اروم نزدیک امگاش شد و دستاشو گرفت. جونگکوک که حضور و لمس الفاشو حس کرده بود چشماشو باز کرد و به جیمین نگاه کرد. +جیمین.. _جانم عزیزم +بچه.. _بچمون صحیح و سالم بدنیا اومده عشقم..تو عالی بودی جیمین با ذوق گفتو و ایندفعه بوسه ای به لبای جونگکوک زد. جونگکوک اشک توی چشماش حلقه زد و سعی کرد از حالت دراز کش بیرون بیاد که جیمین کمکش کرد. +میخوام ببینمش جیمین..بگو بیارنش جیمین اطاعت کرد و با زدن دکمه کنار تخت منتظر تولشون نشستن. با اومدن پرستار و تخت کوچولویی جونگکوک بی طاقت تر شد برای دیدن تولش. وقتی پسرش و توی بغلش گرفت حس کرد از هیجان روحش از تنش بیرون رفت. پسرشون فوق العاده زیبا و تپلی بود و بیشتر شبیه جیمین بود. ارزو میکرد بچشون شبیه جیمین بشه و حالا براورده شده بود و جونگکوک خیلی خوشحال بود. پرستار که هنوز اونجا بود با دیدن اون زوج زیبا و طوری که به تولشون نگاه میکردن لبخند ذوق زده ای زد. اون دکتر جیمین و امگاشو خیلی دوست داشت.مخصوصا جونگکوک،اون خیلی با همکارای جیمین مهربون بود و ازونجایی که همسر دکتر پارک جیمین بود همه میشناختنش و دوسش داشتند. ×بهتون تبریک میگم اقای جئون.پسرتون خیلی خوشگله جونگکوک که محو پسرش شده بود و به اطرافش توجهی نداشت سرشو بالا اورد و به پرستار امگای محبوبش نگاه کرد. +خیلی ممنون خانم چوی ×خواهش میکنم.دکتر پارک با اینکه خیلی استرس داشتن خوب تونستن توی بدنیا اومدن تولتون کمکتون و عملتون کنه.معمولا دکترای الفا برای امگاشون اینکارو نمیکنن.شما خیلی خوش شانسید جونگکوک با نگاه خسته و عاشقانش به جیمین که کمی سرخ شده بود نگاه انداخت و دستشو توی دستش گرفت. +درسته،من خیلی خوش شانسم که اونو دارم جیمین اول جونگکوک و بعد پسرشونو بوسید و پیشونیشو به پیشونی امگاش چسبوند. _منم خیلی خوشحالم که دوتا فرشته توی زندگیم دارم اون دو همینطور توی حس خوبشون غرق شده بودن و از اطرافشون غافل شده بودن که در باز و دوست و خانواده هاشون اومدن تو و خوشحالیشونو باهم شریک شدن.