لیسی به بستنیش زد و گوشیو سمت مین گی گرفت:
_مینی ببین کی زنگ زده؟
مین گی با دیدن تصویر چان پشت گوشی اول با تعجب و بعدش با ذوق گوشیو گرفت و صداهای نامفهموی از خودش درآورد:
_هاااا....هاااا
پشت گوشی چان می خندید و سعی میکرد مین گیو آروم کنه:
_مینی..مینی
مین گی با شنیدن صدای چان که صداش میزد،گوشیو از خودش دور کرد و به پسر عموش خیره شد، چان لباشو غنچه کرد و نزدیک لنز دورببن شد:
_مینی...بوس بده
مین گیم در مقابل چشمای متعجب جیمین لباشو غنچه کرد و لبای توی تصویر چان رو بوسید، پسر گوشیو از دست مین گی گرفت و سمت خودش:
_کوکا دیدیییی؟کی به اینا یاد داده؟
چان از اونور رو تخت بالا و پایین می پرید و تند تند می گفت:
_من...من
_پدر سوخته برای چی بچه منو از راه به در می کنی
کوک چانو تو بغلش کشید و رو تخت دراز کشید:
_مگه نمیدونی چان محرک مین گیه
_اتفاقا خوب یادمه
بعد از اینکه کل اخبار عمارت رو از کوک گرفت با یادآوری چیزی دوباره خودشو نزدیک گوشی کرد:
_راستی کوک موقعه امدن، یکی به تلفن داخل اتاق تهیونگ زنگ زده بود انگاری خیلی وقته زنگ میزده اونم یه چک کن خبرشو بهم بده
_باید بگم اون تلفنو بکشن به اتاق آقا حتما سهامدارا هستن دیگه
اونطوری حرف زدن زن پشت گوشی باعث شده بود جیمین فکرش مشغول باشه واسه همین قرار نبود سرسری ولش کنه:
_تو چکش کن بی زحمت
_باشه...آفا و ته سان کجان؟
_رفتن برامون بستنی بگیرن
_تو که الان داشتی میخوردی
_کم بود
کوک سرشو تکون داد و چیزی نگفت، پسر مین گیو رو شنا گذاشت و با ذوق زدگی لباشو غنچه کرد:
_چانی عمو رو بوس نمی کنی؟
چان خندید و بوس محکمی از اسکرین گوشی گرفت و بعد از کلی قربون صدقه رفتن تماس رو قطع کرد.
نگاهی به بستنی شکلاتی بزرگ تو دستش انداخت و مین گیو طرف تهیونگ گرفت:
_ته نگهش دار بذار من راحت بخورم
بچه رو از بغل جیمین گرفت و نگاهشو به اطرافش داد که پر بود از پلاستیکای خوراکیای مختلف که جیمین تا تهشو خورده بود:
YOU ARE READING
Fake Marriage:ازدواج سوری
Fanfictionپسری از جنس ضعف و بی کسی در مقابل مردی از جنس اصالت و قدرت ازدواجی سوری در پی اعتمادی به حقیقت کاپل : ویمین ژانر: امگاورس/خانوادگی/اسمات روز های آپ: پنجشنبه ها