-ارباب براتون حمام رو آماده میکنم تا کمی ذهنتون رو آروم کنه
جیسونگ چشم غره ای رفت و از جاش پاشد و گفت
-بعدش برام سه دست لباس جدید بیار مشکی و قرمز و آبی!جونگین انقد تعجب کرده بود که یه کم مونده بود تا چشماش از حدقه بیرون بپره
-قربان شما میدونید که این رنگ ها فقط برای لباس پادشاه استفاده میشه ما نمیتونیم براتون آماده کنیم ولی آبی رو براتون آماده میکنم
هان جیسونگ دستشو زیر چونه ی جونگین گذاشت و گفت
-معلومه که میدونم پس سریع برام آماده ش کن
هان جیسونگ که داشت راه خودشو میرفت خیلی سریع برگشت پیش جونگین و گفت
-راستی!اسم پادشاهتون چی بود؟؟
جونگین دیگه میخواست سرش رو به دیوار بکوبه خواست دهن باز کنه که جیسونگ از اون پیشی گرفت
-اهان یادم رفت نمیتونید اسم پادشاهتون رو بگید چه بدرد نخور اصن کاری هست که بتونید بکنید؟حداقل راجع به اخلاقش بهم بگو!شاید خودم بتونم حدس بزنم
-ایشون تا الان بهترین پادشاه بودن فقط کمی خشن هستند
-منظورت از کمی این نیست که یارو سادیسمی چیزی داره که؟
-ارباب صداتون رو پایین بیارید این چطور حرف زدنه از شما انتظار نداشتم ولی قربان سادیسم چیه؟
-هیچی ولش کن داشتی میگفتی منظورت از کمی خشن چیه؟
-ایشون یه بار کسی که براشون غذا اورد رو کشتن فقط به خاطر اینکه شلوارشو برعکس پوشیده بود.
هان حیسونگ زد زیر خنده و از شدت خنده روی زمین نشست
-ببینم این پادشاهتون جالب به نظر میاد ادم شوخ طبعیه؟
-دقیقا برعکس ایشون در کارشون جدی هستن و هروز صبح زود برای بازرسی و برسی تمام مشکلات قصر بلند میشن
-یه وقت پادشاهتون سختش نشه منم هروز صبح زود برای دانشگاه بیدار میشدم
جونگین با دست به سرش کوبید و گفت
-بهتره سریع تر بریم حموم آقا
هان جیسونگ که متعجب شده بود بلند داد زد
-اون تو منظورت اینه که خفه
شم؟جونگین همونطور که دستاشو رو روی گوشاش گذاشته بود گفت
-اگر میشه ارباب!!!
-بهتره زودتر بریم حمام چون اگر کمی دیر تر از جلو چشمام گم بشی قول نمیدم مثل همون پادشاه بیرحمتون سر عزیزت رو نزنم
با تموم شدن حرف هان جیسونگ جونگین تقریبا سمت حمام دویید و با رسیدن هان رو راهنمای کرد تا بره و حموم کنه همه چی اوکی بود تا وقتی هان جیشونگ گفت
-تو نمیای؟جونگین باید فکشو از روی زمین جمع میکرد
منظورتون چیه همیشه شما تنها میرفتید
-همین که گفتم پاشو بیا
جونگین وارد حمام شد و گوشه ای ایستاد
هان جیسونگ تمام لباساشو دراورد و نگاهی به شکمش انداخت که تخت بود نزدیک بود گریهش بگیره بلند داد زد
-سیکس پکای قشنگم کجاییدجونگین تقریبا سمت هان جیسونگ دویید و دستشو روی دهان هان جیسونگ گذاشت
-مطمئنید که من اینجا اربابم ؟ به نظر میاد شما اربابید و من برده!
یهو در حمام باز شد و چند نفر ریختن تو و سر خم کردنو گفتن
-ما امدیم ارباب هان جیسونگ رو تا قصر همراهی کنیمهان جیسونگ تو همون حالت گریه برای سیکس پکاش گفت
-میخواید عریان منو برای پادشاه عوضی سادیسمیتون ببریدجونگین زود جلوی هان جیسونگو گرفت و گفت
-وقتی اماده شدن تشریف میارندست جیسونگو گرفت و به سمت کمد لباس ها دویید و سریع یه لباس زرد دراورد و به هان جیسونگ داد
-من این رنگو نمیپوشمجونگین توی دلش گفت"غلط میکنی"و خطاب به بقیه خدمتکارا گفت
-بگیرینش و این لباسو تنش کنید
___
اینم پارت دوم از این داستان !!
حمایتم کنید!
YOU ARE READING
reversal/واژگونی(Minsung)
Fanfictionچی میشه اگه هان جیسونگی که از تاریخ متنفره به درس سنگین کتاب تاریخ سفر کنه؟ couples:Minsung/hynlix genre:mysterious/fantasy/smut