Who?

142 28 17
                                    

سه روز از موندن جیسونگ توی سلول سرد زیرزمین قصر میگذشت و هان جیسونگ به طرز عجیبی ضعیف شده بود توی این سه روز هیچ غذایی بهش نداده بودن و فقط آب بهش داده شده بود تا نمیره !
ولی برای جیسونگ بهتر هم بود این چند روز حتی روی خودش بیشتر تمرکز کرده بود و ورزش میکرد !
درسته توی سلولش شنا میرفت بلکه کمی قوی تر بشه و این بدن ضعیف رو کمی قوی کنه البته که میدونست چون غذا بهش نمیرسه قرار نیست عضله های خوشگلش برگرده ولی بازم نمیتونست اجازه بده دیگران برای ضعیف بودنش زیر پاهاشون لهش کنن .
صدای پاهای محکمی توی منطقه پیچید هان جیسونگ از صدای پاها فهمید که قطعاً پادشاه نیست و قرار نیست دوباره عذاب بکشه ولی باز هم براش سوال شد که کی میتونه باشه!
تا اینکه سرش رو بالا گرفت و پدرش رو دید البته پدر این بدن نه پدر خودش توی دنیای که روحش بهش تعلق داشت
موهای سفید پدرش روی صورتش ریخته بود و اخم کرده بود و یهو دادی زد که توی کل زندان قصر پیچید
-چطور میتونی انقد ضعیف باشی که اون پادشاه بدردنخور که زیر سلطه ی منه بتونه زندانیت کنه؟

هان جیسونگ که چیزی جز شلوار سفیدش بدنش رو نپوسونده بود سمت لباساش رفت و لباسش رو پوشید و با چشمای بی احساس به پدرش زل زد نگاهی که پدر جیسونگ هیچوقت توی زندگیش ندیده بود اون نگاه بی احساس سرد که میتونست باعث بشه چشم های نگران و گرم پدر جیسونگ هم یخ بزنه جیسونگ با زبونش لبش رو خیس کرد و قدم های ارومی سمت میله ها برداشت و نیشخندی زد و با همون چشما به پدرش خیره شد صورتش رو نزدیک به میله ها کرد طوری که مماس صورت پدرش قرار گرفت و با صدای خش دارش بخاطر اینکه بهش آب نرسیده بود زمزمه کرد

-اوه پس با من اینطوری رفتار میکردید؟
بعدش هم دستاشو به صورت نمایشی روی لب هاش کوبید و چشماشو گرد کرد

همون موقع صدای قدم های چند نفر دیگه شنیده شد و جیسونگ متوجه شد که پادشاه خدمتکاراش هستن از میله ها فاصله گرفت و رفت ته سلول به دیوار تکیه داد و با نیشخند تمسخر امیزی به امدن پادشاه نگاه کرد.
پادشاه جلوی سلول جیسونگ ایستاد و دید که جیسونگ هنوزم قصد تعظیم کردن نداره پس داد بلندی زد که باعث شد یه لحظه گوش های جیسونگ سوتی بکشه و سرش گیج  بره و تعادلش رو از دست بده جیسونگ متعجب شده بود انگار اون صدا اشنا بود !

اما چرا؟مگه این اولین با نبود که با پادشاه روبه رو میشه؟

رشته افکارش با داد دوباره ی پادشاه پاره شد
-مگه بهت نگفتم وقتی کسی ازت مقامش بالا تره باید تعظیم کنی؟

هان جیسونگ به پادشاه چشمکی زدو گفت
-اوپس !من که ادمی که از من مقامش بالاتر باشه رو توی این زیرزمین نمیبینم پادشاه!

مینهو انقد عصبانی بود که از چشماش خون میچکید صورتش سرخ شده بود تاحالا کسی انقد بهش بی احترامی نکرده بود
پدر جیسونگ قبل پادشاه به جیسونگ توپید
-دهنتو بند هان جیسونگ تو ننگ خاندانت هستی خودت رو از ما ندون!

جیسونگ نیشخندش حتی پررنگ تر از قبل شده بود لب زد
-بهتره که از خاندان کثافت ها نباشم پدر!

هان جیسونگ توی ذهنش خودشو تحسین میکرد همین حالا به بالاترین مقام های کره ریده بود و اینو یه بُرد حساب میکرد!
پادشاه که به رنگ گوجه درامده بود از عصبانیت داد زد
-درو باز کنید تا خودم آدمش کنم

اوه هان جیسونگ به علاوه ی بردش الان یه گند بزرگ زده بود که باید درستش میکرد ولی کمی دیر شده بود چون توی یه چشم به هم زدن پادشاه سیلی محکمی توی گوشش زد که صداش در تمام فضا اکو شد

باریکه ی کوچیکی از خون روی لپ های سفیدش جاری شده بود شبیه به گل رزی شده بود که توی تپه ای از برف غرق شده بود
ولی جیسونگ خم به ابرو نیاورد و با پرو ای تمام سرش رو بالا اورد و به مینهو خیره شد
اما به ثانیه ای نرسیده بود که اینبار مینهو با مشتش به عبادت صورت زیبای جیسونگ رفت و باعث شد گوشه ی لب قرمزش زخمی ایجاد بشه هان جیسونگ صورتش پر خون بود
ولی مثل اینکه قصد نداشت تسلیم بشه چون دوباره سرش رو بالا اورد و لبخندی زد که دندون های سفید خونیش رو نشون میداد و باعث میشد شبیه به روانی ها به نظر برسه ولی اینجوری نبود
جیسونگ میخواست حرص همه رو دربیاره درواقع این قصدش بود !
پس چرا که نه؟
تا وقتی که لازم بود میخندید

مینهو هم فهمیده بود قصد جیسونگ چیه و قرار نبود بهش اجازه بده که به هدفش برسه
اما جیسونگ قرار نبود اجازه بده اروم بمونه

جیسونگ بلند داد زد
-اون دختره نینا خوشگله لی مینهو سلیقه ات رو تحسین میکنم
و شروع به دست زدن کرد و قهقه زد

-پای اون رو وسط نکش هان جیسونگ اگه چیز اشتباهی از دهنت در بره سرت رو میزنم

هان جیسونگ ولی براش مهم نبود که میمیره یا زنده میمونه پس لب باز کرد
-اوه منظورت اینه که پای اون دختره ی هرزه رو وسط نکشم؟راستش منم خیلی دوست دارم باهاش یه شب بخواب-

حرفش با کاری که مینهو کرد نصفه موند.

reversal/واژگونی(Minsung)Where stories live. Discover now