manners

163 41 9
                                    

جیسونگ الان اماده ی کشتن هر ادمی بود که کمی عصبانیش کنه
و پادشاه گزینه ی خوبی به نظر می امد پادشاه داخل شد و نگاهش رو داخل اقامتگاه چرخوند و جیسونگ میتونست قسم بخوره اون از نقاشی های که ازش دیده بود خیلی جذاب تره باید سعی میکرد خودش هم یه طرح از لی مینهو بکشه که بعدا ازش به عنوان یک طراح و نقاش عالی یاد کنن افکارش رو کنار زد و نگاهش رو روی پادشاه نگه داشت زیر چشم های سیاه که دم از بی خوابی طولانی مدت میزد و لباس مشکی تن کرده بود که طرح های طلایی اژدها روی لباس به جیسونگ چشمک میزد عنبیه ی سیاه رنگ داشت و با چشم هاش حرف میزد جیسونگ میتونست بفهمه منتظره ولی منتظر چی؟
مینهو نیشخندی از روی تمسخر به جیسونگ زد و گفت
-مثل اینکه آداب قصر رو نمیدونی!حتی به من تعظیم هم نکردی هان جیسونگ اینجا خونه ی بابات نیست باید بهت یاد بدم که چطوری رفتار کنی؟

این از چیزی که جیسونگ فکر میکرد هم بدتر بود هان جیسونگ انتظار داشت که کمی پادشاه صافت تری ببینه ولی رفتار پادشاه اصلا قابل مذاکره نبود!
جیسونگ تو چشمای مینهو زل زده بود و قصد نداشت از خر شیطون پایین بیاد لی مینهو هم بدش نمیومد که پسر دشمنش رو کمی شکنجه بده و کمی عقده هاش رو خالی کنه داد زد
-شکنجه گاه رو اماده کنید
بعدش هم موهای جیسونگ و گرفت و کشید به دنبال خودش
جیسونگ رو پرت کرد توی اتاق شکنجه و خودش هم پشت سر جیسونگ وارد شد جیسونگ از جاش پاشد و روبه روی پادشاه ایستاد برای لی مینهو عجیب بود که چطوری تا الان آخ نگفت یا تقلا نکرد که ولش کنه
با چشمای متعجب به هان جیسونگ که الان جلوش ایستاده بود نگاه کرد
-اگه به خاطر پدرت نبود همین الان گردنت رو میزدم هان جیسونگ پس نگاهتو بنداز پایین

جیسونگ نه تنها اینکارو نکرد بلکه زبون درازی کرد و گفت
-وای ترسیدم، بچه خوشگل منو تهدید نکن اگه برای بقیه لاتی برای من شکلاتی .

بعدشم زد زیر خنده و نشست روی زمین و دلش رو گرفت که از خنده منفجر نشه لی مینهو متعجب شده بود ولی خم به ابرو نیاورد
-لباساتو دربیار هان جیسونگ

جیسونگ چشماش انقد گرد شده بود که نزدیک بود از حدقه بیرون بپرن
-چی؟ توی تاریخ ننوشته بود تو یه منحرفه بدبختی!

مینهو از این رفتار خسته شده بود
جیسونگ رو هل داد و روی صندلی آهنی نشوند و سربازارو صدا کرد تا دست و پاهای جیسونگ رو بگیرن و لباسای رویی جیسونگ رو دربیارن و الان هان جیسونگ با لباس سفید و قیافیه پوکر روی صندلی نشسته بود و نیشخند میزد

جیسونگ ناگهان نگاهش به آتیشی که گوشه ی اتاق روشن بود و لی مینهو که جسم آهنی رو توش داغ میکرد نگاه کرد وقتی فهمید قراره با اون تنبیهش کنن فاتحه ی خودش رو خوند مینهو با اون جسم فلزی به هان جیسونگ نزدیک شد و با لبخندی که تمام دندون هاشو به خوبی نشون میداد گفت
-صورتت یا بدنت؟

جیسونگ از ترس داشت کمی میلرزید ولی به روی خودش نیاورد
-بدنم
لی مینهو بدون اتلاف وقت جسم آهنی رو روی پای جیسونگ کوبید
اما به نظر جیسونگ از تتو بیشتر درد نداشت پس خم به ابروهاش نیاورد و به لی مینهو زل زد
مینهو متعجب یه لحظه دست از کار کشید و به این فکر کرد که شاید این پسر اصلا درد احساس نمیکنه
-ببینم تو درد نداری؟خیلی عجیبی اینجا هرکسی بود تا الان انقد گریه میکرد که اشک چشماش خشک بشه

هان جیسونگ قهقه ای زد و گفت
-از تتو های عزیزم که دیگه ندارمشون بیشتر درد نداره
مینهو گفت

-تتو دیگه چه کوفتیه

جیسونگ انگشت اشاره اش رو روی لب مینهو گذاشت و با چهره ای خنثی لب زد
-درباره ی بچه هام درست حرف بزن عوضی

reversal/واژگونی(Minsung)Where stories live. Discover now